-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیرماه سال 1402 09:11
قبلا تو مایه ماکارونی، فقط پیازداغ، گوشت و رب میزدم، گاهی هم واسه تنوع قارچ یا فلفل دلمهای یا ساقه سیر هم ریختم. این بار دو تا چیز جدید رو امتحان کردم و نتیجه رضایت بخش بود: لوبیا چشم بلبلی و هویج. لوبیا رو گذاشتم یک ساعت و نیم پخت و آبش تموم شد. بعد پیاز رو بدون روغن گذاشتم که تفت بخوره و آبش کشیده بشه، روغن زدم و...
-
با من دوست میشی؟ نه؟! چه بهتر
یکشنبه 25 تیرماه سال 1402 22:39
بچهها رو که میبرم استخر، مامانها منتظر میشن تا کلاس تموم بشه. بعضیاشون همدیگرو میشناسن، بعضیام دارن آشنا میشن. من هم امروز داشتم سعی میکردم خودمو زور چپون کنم تو جمعشون، تا اینکه صحبت به اونجا رسید که همگی تایید کردن که جن وجود داره چون تو قران هم گفته شده. یکی میگفت ویلای خالهم جن داره و ترسناکه، خالهش که همونجا...
-
مرد خوبم منو بشناس، قبل از اینکه دقم بدی
شنبه 24 تیرماه سال 1402 06:06
میگم آخرای شهریور بریم ولایت بابام، یه سری بهشون بزنیم. میگه چرا برای تاسوعا و عاشورا نمیری؟ آخه مرد، منِ کافر که تا دسته در اسلام و مسلمین فرو کردهم، تاسوعا و عاشورا در دارالعباده چه گهی دارم بخورم؟!؟!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1402 06:16
میلان کوندرا درگذشت. چقدر من تو کتابهای این مرد، خودم رو دیدم، آدمهای دور برم رو دیدم، زندگی رو دیدم... ای بابا دوست داشتم اینجا یادش باشم و بهش ادای احترام کنم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1402 00:02
سوال: مرد تیپیکال ایرانی چه خواسته ای از همسرش دارد؟ جواب: یه مامان جدید جوون باشه که باهام سکس هم بکنه.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 تیرماه سال 1402 07:06
حس میکنم افسردگیم داره به حدی میشه که دیگه بدون دارو نمیشه ادامه داد و فکر اینکه دوباره بخوام دارو مصرف کنم خودش غصهای جداگانه است. میدونید مشکلم با قرص خوردن چیه؟ اولا همین الانش روزی ده تا قرص، دارم میخورم، رکورد روزی 15 تا هم داشتهم البته. واقعا متنفرم از اینکه عین پیرزنا همهش یه جعبه دارو داشته باشم، تو سفر، تو...
-
عوضش امنیت داریم و فلان خر
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1402 23:04
بعد از ده-یازده سال اتفاقی پشت چراغ قرمز دیدمش، سوار یه ۲۰۶ بود، با موها و ریش نامرتب و همون نگاه آرام و بی تفاوتی که من میدونستم میتونه براق و مجذوب هم باشه. با خودم فکر کردم اگه ده سال پیش پیشنهادشو قبول کرده بودم، چی شده بود؟ شاید تو همون دو سه تا قرار اول همه چیز تموم میشد، شاید هم الان داشتم از دست اون نک و ناله...
-
۰۲۰۴۱۳
سهشنبه 13 تیرماه سال 1402 06:36
یک ماه و نیمه برای بچهها دوچرخه خریدیم، باباشون یکبار هم برای بازی بیرون نبردهشون. پارک بردن که اصلا در این هفت هشت سال به عهده من بوده کامل. چند روزه هی بچهها بهم فشار میارن که ما رو ببر بیرون، من هم بهشون میگم به باباتون بگین. قبلا از این رفتارها نمیکردم، فکر میکردم بچه گناه داره، نباید حوالهش بدم به این مرد...
-
۰۲۰۴۱۲
دوشنبه 12 تیرماه سال 1402 07:01
پسری که میخندونه جذابه؟ برای من که قطعا هست. طنز هوشمندانه برای من هم سکسیه هم باعث میشه با طرف مقابل احساس صمیمیت و راحتی کنم. ولی در دراز مدت، مهمترین از خندوندن، شاد کردن طرف مقابله. شوهرم هنوز هم بیشتر و بهتر از هر کسی میتونه منو بخندونه ولی وقتی نیست شادترم. پ.ن. از یکی میپرسن: تا به حال کسی رو شاد کردی؟ جواب...
-
زنده باد پسیو اگرسیو
یکشنبه 11 تیرماه سال 1402 07:11
چرا باید زندگی من زهرمار باشه ولی زندگی اون گل و بلبل؟ شاید هم گل و بلبل نباشه، من از کجا بدونم؟ وقتی هیچ اعتراضی نمیکنه و خوشحال به نظر میرسه، چرا باید فکر کنم خوشحال نیست؟ چون خودم تظاهر به خوش حالی میکنم پس اون هم داره تظاهر میکنه؟ نه اون تظاهر نمیکنه، اون یه پسیو اگرسیوه که دست و پا درآورده. اون بلده خشمشو بروز...
-
۰۲۰۴۰۹
جمعه 9 تیرماه سال 1402 08:41
شاید اگه میتونستم یه کم غر بزنم، کمتر از شوهرم متنفر میشدم. ولی وقتی غر میزنم و دعوا میکنم، از خودم متنفر میشم. از بچگی یادم دادهن ساکت باش، بساز، تحمل کن، بمیر ولی غر نزن. من یاد گرفتم سکوت کنم و فقط غرغرهامو بنویسم، دلزدگیا و دلمردگیامو نوشتم و اینجوری یه جایی تو سینهم باز کردم تا نفسم بره و بیاد و زنده بمونم. ولی...
-
۰۲۰۴۰۴
یکشنبه 4 تیرماه سال 1402 05:17
وقتی میری پیش مشاور یه جوری کثافتای گذشته هم میخوره که آدم میگه گه خوردم، کاش نمیومدم اینجا. کاش میذاشتم همه چی سربسته یمونه. کاش میشد الان فرار کنم از این اتاق جیغ بکشم تو خیابونا بدوئم. فقط اینجا نباشم. فقط ابعاد بدبختیم دستم نیاد. فقط دوباره یادم بره از کجا شروع شد....
-
۰۲۰۴۰۳
شنبه 3 تیرماه سال 1402 06:09
مشکل این نیست که تشخیص نمیدم چی درسته و چی غلطه، چون تو سیستم غلط همه چیز غلطه و تو نهایتا ناچاری یه غلطی بکنی تا عمرت بگذره و تموم بشه. فقط آدم نمیدونه با همین کابوس آشنای همیشگیش کنار بیاد و تحمل کنه، یا خودشو بندازه تو یه کثافت جدید که معلوم نیست قراره چقدر گنده بشه و چه چیزایی رو بکشه تو خودش.
-
۰۲۰۳۲۵
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1402 22:05
حفاظ داخلی آسانسور بسته نشده بود، همینجور که بالا میرفتم زل زدم به فاصله کف آسانسور و در و دیوار طبقات و به عمق چالهی آسانسور که هی بیشتر میشد. دلم میخواست سرمو گیر بدم لای اون شیار ده-پونزده سانتی و گردن خودمو بشکونم: مرگ دلخراش آنی. چرا؟ من که دارم دونه دونه دوچرخه بچهها رو میبرم پایین تا بریم پارک، چیم شبیه...
-
نمودی از برتری ادبیاتی افغانها
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1402 22:38
خطر مثبت هیژده اون وویس مزاحم تلفنی رو شنیدین که کارگر مظلوم افغانی به شدت عصبانی میشه و شروع میکنه به فحش دادن؟ یه جا میگه «با مادرت از ک.و.ن گا.یش میکنم، گلهای قالی را پرپر میکنم » و در همین یک جمله سه تا صنعت ادبی به کار میبره. خب فحشت رو بده مرد، چرا شعر میگی؟:))
-
حادثهای عجیب برای سگی در شب-مارک هادون
سهشنبه 23 خردادماه سال 1402 23:32
دنیا رو از چشمان یک اتوتیست دیدن خیلی جالبه، هر چند که خیلی از توضیحات مفصلش رو نخونده رد کردم چون به قول راوی بقیه (مردم عادی) کورند:))
-
خرده مکالمات زن و شوهری- اقتصاد در زِناشویی
دوشنبه 22 خردادماه سال 1402 09:23
خطر مثبت هیژده زن ویدویی را پلی میکند که مردی در آن از یک روسپی قیمت میگیرد: ساک 500 تومن، سکس 1 میلیون. مرد: بیا، امشب ما دو میلیون پس انداز کردیم. زن: چرا دو میلیون؟ مرد: یه میلیون من، یه میلیون هم تو. زن: آهان. مرد: اگه یه ساک هم میزدی میشد 2.5، حیف شد، از کفمون رفت. زن: ساک که میگه، یعنی بزنه تا طرف آبش بیاد....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 خردادماه سال 1402 06:12
برای ماهایی که آموزشهای عجیب و شدید توحیدی دیدیم و تو خوف و رجا نگه داشته شدیم؛ سخته که در برابر تناقضات تسلیم بشیم و بگیم اوکی، این تعالیم اعتقادی هیچیش با هیچیش جور درنمیاد و کلاً الکی و سرکاریه. یه بار یه مستندی (فکر کنم بیبیسی) نشون میداد در باره این قبایلی که دور از تمدن موندهند و هنوز با یه لایه پارچه دور...
-
مگه لگنت شکسته؟
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1402 11:59
خطر مثبت هیژده نمیفهمم این چه ادای بیاصولیه که وقتی کو.ن میدن میگن «نمیتونم بشینم» درستش اینه که بگن «نمیتونم برینم» :)))
-
۰۲۰۳۱۳
شنبه 13 خردادماه سال 1402 06:54
تا همین پنج شش سال پیش، هیچ کار خاصی برای قیافهم نکرده بودم و فکر میکردم همین که هستم خیلی هم خوب است. مردم دماغشان را عمل میکنند که مثل دماغ من بشود. من برای چه بروم زیر تیغ؟ پوستم خوب بود و موهایم بد نبود و مجموعا قیافه خودم را بالاتر از متوسط زیبایی میدیدم. حالا اما یک مقدار سن و سالی ازم گذشته و شادابیم ذره ذره...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1402 06:03
در این وبلاگ یک متن قدیمی روضهطور در مورد جدایی میخواندم، آخرش اینطور تمام شده بود « همان موقع باید میگفتم این زندگی به تهش رسیده. رابطهتان نیمبند شده. نیمبند خنده، میشود پوزخند. معنای هرچیز نیمبندی با کاملش فرق میکند، آن کاملِ دیگر نیست، یکچیز دیگر است» و من با خودم فکر کردم همه زندگیمان یک پوزخند بزرگ...
-
خرده مکالمات زن و شوهری-گیر کردم تو شبی که گفتی باید سه تا شیم
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1402 23:08
زن: یک هفته است لاینقطع چسبیدهن به من. وقتی میگن مامااان تمام سلولهای بدنم جیغ میکشن میگن بسه! اینقدر نگین مامان! مامان و یامان! مامان و کوفت! زهرمار! اما زبونم میگه جان مامان؟ جانم عزیزم؟ چی شده مامان جان؟ مرد: بهشت زیر پاته.. زن: الان که تو کونمه، گیر کرده نه در میاد نه فرو میره.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1402 23:38
امروز زنیکه تو رادیو میگفت چون دست بچهی کوچیک چرخش کافی نداره، مسواک زدن تا قبل از سن مدرسه باید تعاملی باشه، یعنی مسواک خودتونو بدین دست بچه بهش بگین تو برای من مسواک بزن، من برای تو میزنم (شوهرم میگه تعاملی همون 69 نیست؟) دوست داشتم زنگ بزنم برنامهشون بگم زنیکه گه نخور، من یه بار مسواک رو دادم به بچهم، تمام لثه و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1402 05:11
سالها پیش از تلویزیون فیلمی پخش میشد که من اصلا بهش دقت نمیکردم، تو آشپزخونه مشغول کار خودم بودم. موضوع این بود که زنی تو شهر غریب، تنها گرفتار شده بود و سعی میکرد گلیمش رو از آب بیرون بکشه. از صبح تا غروب به هفت-هشت نفر سر زد ولی مشکلش حل نشد. دم خونهی آخر که رسید و پشت در موند، زانو زد وسط کوچه و شروع کرد به گریه....
-
منارههایی که سانسور میشوند
شنبه 6 خردادماه سال 1402 05:03
-
020306
شنبه 6 خردادماه سال 1402 05:01
مسافرت خوبه به شرطی که من بتونم دو ساعت در روز تنها باشم. دائم در تماس با آدمها بودن منو خسته و دلزده میکنه. من اصلا نمیتونم تو اتاقی بخوابم که آدمای دیگه توش خوابیدن، به جز همسرم که اونم اگه نباشه راحتترم. برای همین هم مسافرتهای دسته جمعی رو زیاد دوست ندارم. من باید یکی دوساعت تنهای تنهای تنها باشم تا شارژ بشم. آخ که...
-
020230
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1402 08:30
بعد از زیرابی رفتن دوست پسرش، برای پسره فاز بی محلی برداشته و در مقابل بااقبال و شیفتگی بی سابقه ای مواجه شده. با یه حس عجیب ولی واقعی میگه: نمیدونم چرا رو پسرای ایرانی بی محلی جوابه؟! میخوام بگم حالا مگه چند تا دوست پسر خارجی داشتی؟ ولی به جاش میگم ایرانی و خارجی نداره، هر آدمی که سلامت روان نداشته باشه روشهای نادرست...
-
کاش حالا که دیپلمش انسانیه، میتونست دو خط شعر بدون تپق بخونه
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1402 23:51
به یه توییت قدیمی برمیخورم و کمی بلند میخندم. بچه میپرسه به چی میخندی؟ میگم آخه بگم هم متوجه نمیشی مادر. بعد از روی توییت میخونم: «مایکروسافت به سی تا از شارپ ترین کارمنداش دستور میده تا به دنبال سی شارپ بگردن. اونا هم از هفت دره عبور میکنن و وقتی به دره سلیکون میرسن، میفهمن سی شارپ در حقیقت خودشون بودن.» بچه به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1402 06:21
خیلی سال پیش یه تصویر متحرک برام ایمیل شد که شامل یه نقاب صورت معلق بود که داشت میچرخید. قاعدتا نقاب یک طرفش محدبه و طرف دیگرش مقعر اما این نقاب در تصویر فقط طرف مقعرش دیده میشد حتی وقتی به نظر میرسید که چرخونده شده. توضیحی به همراهش بود که میگفت چشماتون رو به فلان حالت دربیارین و از فلان زاویه نگاهش کنید تا طرف محدب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1402 10:49
شکوفه بیست ساله راننده است و ماشین هم داشته از اول. دیشب تو ماشین من بود، گفت ای ول بالاخره راننده شدی و به ترست غلبه کردی. گفتم نهههه هنوز راننده نیستم، دیروز ریدم، ماشینو مالیدم:))) (فقط مونده یه مدیوم پیدا کنم که با اون دنیا مرتبط بشه به عرض خواجه حافظ شیرازی برسونه که من دیروز ریدم و ماشینو مالیدم) بعد شکوفه برام...