شما یه خلبان جنگنده رو در نظر بگیر، بعد اینو مجبورش کنن راننده تاکسی بشه. بعد ببینن این ملوله، اعصابش خرابه، کله ش نا مناسبه، بگن «خیلی خب! ناراحتی نداره که بیا برات یه ون میگیریم مسافرکشی کن». بعد ببینن کماکان کله ش نامناسبه و حالش خوب نمیشه، بهش بگن «خیلی پرتوقع و ناشکریاااااا چه میشه کرد، حالا صبر کن بودجه تامین بشه، برات یه اتوبوس میگیریم باهاش مسافر ببر. ببینیم راضی میشی یا نه!!!» این جماعت اتول سوار نمیفهمن که این خلبان بدبخت فقط میخواد بپره، راستی راستی بپره، جوری که در تخیل و تصور اونا نگنجه. فکر میکنن دردش اینه که ماشینش رو دوست نداره.
اون خلبان منم.
وقتی سختتر میشه که اون اطرافیان همشون مسافرکش باشن در نتیجه نه تنها نمیذارن بپری با خودشون هم میگن: واه واه چه جلافتا
همینه دقیقا
شل کن خلبان , چاره ای نیست انگار فعلا
بیا سوار همون اتول بشیم
راستش الان که بیشتر فکر میکنم میبینم مثل گاریچیای بازار بمبئی، خودم دارم گاری و مسافرینش رو میکشم پشت خودم:)) کاش اتول بود:))