هر چی بیشتر از عمرم میگذره، بیشتر میفهمم که تنهایی برای من مثل آب و غذا نیست، مثل اکسیژنه. عین والی که میاد روی سطح آب و ششهاش رو پر میکنه و بعد میره زیر آب، من باید ساعتهایی رو تنها بمونم، نفس بگیرم تا بعد بتونم برم بین آدمها.
پ.ن.
تنهایی که میگم منظورم دقیقا تنهایی فیزیکیه. یعنی یا توی اتاقی باشم که کس دیگهای توش نباشه یا مثلا تنهایی برم قدم بزنم و کسی باهام نباشه؛ فقط من باشم و جسم و ذهن خودم. حتی تماس تلفنی هم تنهاییم رو مخدوش میکنه.
آخ آخ واقعاً مهمه اصلاً برای رشد شخصیت و برنامهریزی هم مهمه
ببین تو وقتی با اطرافیان در حال گذران وقتی خوبه برات ولی باید وقتی هم باشه برنامهریزی کنی برای پیشرفت کار و زندگیت؟
منم از اون اندک ساعتای تنهاییم لذت میبرم
من ولی فقط شل میکنم تو اون اوقات:))
والا همه ایدههای خوب برای کار و حل کردن بدبختیا هم همون زمان شلکردن به سر آدم میزنه
حالا همون لحظه هم شاید نه، ولی اگر اون لحظات نباشه هرگز هیچ راه حلی پیدا نمیشه