کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

غرهای پراکنده

دقیقا تو همون نقطه که دفعه قبلی کوبیدم پشت اون ماشینه، امروز خودم مجبور شدم بزنم روی ترمز (جای گندیه و مردم هم بیشعور در بیشعور)، پشت سری من به من نزد ولی پشت سری اون کوبوند در کونش. یارو پیاده شده جای اینکه به پشت سریش غر بزنه سر من داد میکشه خانوووووم چیکار میکنی؟ خب دیوث دارم حلوای ختم تو رو هم میزنم! والا ما مقصریم باید پاسخگو باشیم، دو نفر دیگه به هم میزنن ما باید پاسخگو باشیم چون کیر نداریم! در هفته ده تا تصادف این مدلی اونجا اتفاق میافته ولی چون پای خودروسازان وسطه، راهنمایی رانندگی زبونش تو کونشه. عصری باز از همونجا رد میشد دو نفر خورده بودن بهم!

***

من نمیفهمم این کارفرماها چیکار به سن آدم دارن؟ مگه قراره براشون بزام که میگن خانوم زیر 35 سال؟ بابا تو یه مصاحبه بکن شاید من 40 ساله از اون 28 ساله سرحالتر و به روزتر باشم خب!

قشنگ هیچ جا دیگه برای ما نیست:(

***


احساس میکنم در همه‌س ساحات زندگیم به بیراهه رفته‌م، هر طرفو نگاه میکنم ریدمانه:))
رشته تحصیلیم کسشر، شغلم کسشر، ازدواج و زندگی خانوادگیم کسشر.... خب چرا؟ چرا باید یه آدم اینقدر اشتباه یاشه؟ چراشو البته تا حدودی میدونم

چون هر جا فهمیدم راهم اشتباهه و خواستم دنده عقب بگیرم، هزار تا مانع سر راهم بود و من از همه چیز میترسیدم. واسه غلبه بر اون موانع سلیطه‌گری لازم بود که من نداشتم، من زن نجیب با وقاری بودم که فقط ریدم تو زندگی خودم.


برای همینه که باید گفت زن ز‌ند‌گی آزاد‌ی و زنده باد سلیطه‌گری!

***

خیلی سال پیش، یه نفر نوشت که یه خانم و یه آقا از کارگرای شرکتشون با هم فرار کرده‌اند، هر دو متاهل بودن و تا جاییکه یادمه یکیشون بچه‌ی 7ساله و یکیشون 3ساله داشت. پشمای همه‌ کز خورده بود، اونم تو دارالمتعصبین یزد! من اون موقع با خودم فکر میکردم چه جور میشه آدم بچه داشته باشه و بعد خیانت هم نه، فرار!!! کنه؟! الان به عنوان یه مادر میفهمم که اتفاقا از بچه باید فرار کرد:))چون همسر رو میشه با خیانت پیچوند ولی بچه رو نه! احساس میکنم این سبک زندگی و امکاناتی که ما داریم واقعا مناسب بچه‌داری نیست و این وسط من مادر واقعا دارم مصرف میشم و خب یه جایی آدم تصمیم میگیره خودشو خلاص کنن.

***

حالا من که مشکلی ندارم، ولی شوهرای اونها مشکلی ندارن که شوهر من بهشون میگه عزیزم قربونت برم و تو سطح پیشرفته باهاشون شوخی داره؟ خدایی ادبیات همکاری ما این نبود:))))

این مرد خدای لاسه، بقیه مردهایی که دیدم یا ده قدم ازش پایینترن یا به زحمت به دوقدمیش میرسن. فقط موضوع اینه که من بنده مغضوب درگاهشم، با همه بعله، جز من:)))) 

***

علاوه بر کلمه غلط راجب (به جای راجع به) که خیلی جدی تو اینستا و جاهای دیگه استفاده میشه، یه کلمه غلط جدید که پادکسترا به عنوان دیلدوی روان دارن ازش استفاده میکنن تَجُبیات (به جای تجربیات) هست. واقعا تلفظ حرف ر وسط این کلمه چه مشکلی داره براتون دیوثا؟ خجالت نمیکشی مرد گنده؟! تازه پول هم میگیرین واسه این سطح از فن بیان؟ خاک بر سر اسپانسراتون.


نظرات 3 + ارسال نظر
تراویس بیکل یکشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 08:28 ب.ظ https://travisbickle2.blogsky.com/

عیدت مبارک جای این صحبتها

هاها
عید تو هم مبارک

لیمو دوشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 02:24 ب.ظ

کاری به شوهر ندارم من خودمم خوشم نمیاد سر کار کسی بهم بگه قربونت برم. البته از جایی که سطح خودت بالاست حدس میزنم فقط شوهرت که خدای لاس بوده میتونسته راضیت کنه. اینجا هوش زیادت کار دستت داده :)))
+ سال نو مبارک عزیزم. میدونم هیچی تغییر نمیکنه و اینها اما دوست دارم بهت تبریک بگم :*

اتفاقا من سطحم اصلا بالا نیست، ولی جنس لاس زدنم متفاوته و راستش ترجیح میدادم یه نفر ۵ یا ۶ باشه ولی مدل خودم باشه:)) این مرد اصلا اون جنس لاس رو بلد نیست؛ مغضوبم چون از ۱۰ ایشون راضی نبودم:))

لیمو شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 12:21 ب.ظ

پس چجوری اولش راضیت کرد؟ {اون اموجیه که داره آب میشه}
بعضی وقتها بدجوری از زندگی میترسم. مثلا الان تازه نشستم فکر کردم که لاس موردقبولم چه شکلیه بعد با خودم فکر کردم نکنه دارم اشتباه میکنم. چقدر شناخت علاقه مندی هامون سخته. کاش میشد باتجربه تر باشم...

عیزم پیش فرضت اشتباهه، ایشون منو راضی نکرد، مامانم منو مجبور کرد:))))))

اینجور شناختها رو باید تو نوجوونی به دست آورد، همون موقعها که ما داریم برای کنکور خر خونی میکنیم و هیچ ایده‌ای در مورد رابطه و آدم مورد علاقه‌مون نداریم:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد