سه ساعت پیش فکر میکردم «حالا که گریه دوای دردمه، ولی چشمم اشکاشو کم میاره» برای خودم رو نکشتن راهی ندارم جز اینکه تو الکل غرق بشم، اما فکر فردا صبح و بچههایی که حقشون مادر هنگاور نیست جلوم رو گرفت. داریوش رو گذاشتم روی ریپید و بدون اینکه متوجه باشم دارم چیکار میکنم فقط به تنهایی وقت گذروندم و الان واقعا بهترم. نیازهای اولیه انسان خوراک، پوشاک، مسکنه؛ نیازهای اولیه من تنهایی، خوراک، پوشاک و مسکنه.
کاش مادر بودن هم مرخصی داشت. مثلا دو روز برای خودت بودی تا با خیال راحت حداقل هنگ اور شی.
هلاکویی یه حرف قشنگی زد یه بار، گفت والد بودن عین رانندگیه، نمیشه پشت فرمون باشی بعد بگی حالا بذار فلان کار هم بکنم یا مثلا یه چرت بخوابم، باید تمام وقت هشیار باشی و بدونی داری چی کار میکنی.
اگه بخوای درست انجامش بدی خیلیییی سخت میشه، اونم برای مایی که خودمون پر از آسیب و عقده هستیم و داریم زیر نعلین آخو.ند له میشیم.
همیشه به خاطر هوشیار بودن به خاطر پسرم از لذت درانک بودن خودم و محروم میکنم
وقتی هستن واقعا نمیشه
ولی من یه وقتایی تهشو درمیارم، اگه شب جمعه باشه، خونهی خودمون باشیم و خوابونده باشمشون؛))