کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

مامانم چند روزه تو یه شهر دیگه تو آی‌سی‌یو بستریه. قبلا اینطور موقعا همه بچه‌ها با سر میرفتن سمتش ولی الان یه بیخیالی خاصی دارن، همه مشغول زندگی خودشونن، فقط بهش زنگ میزنن. من که فقط یه بار زنگ زدم جواب نداد، بیشتر از این هم حوصله ندارم، از بقیه حالشو میپرسم. این بیچاره تو این چند سال اخیر اونقدر تا مرگ رفته و برگشته که حال بدش برای همه عادی شده. میترسم این بار که هیچ کس نگران نیست، بار آخر باشه. 

نظرات 4 + ارسال نظر
مهتاب چهارشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 11:38 ق.ظ

خدا شفا بده ایشالا

مرسی

تراویس بیکل شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 06:56 ب.ظ https://travisbickle4.blogsky.com/

ایشالا حالش بهتر بشه.اگر شیرازه بگو برم بهش سر بزنم

قربون مرامت
نه شیراز نیست
حالشم بهتره

لیمو یکشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 08:17 ق.ظ

خوندم که نوشتی حالشون بهتره. خوشحال شدم :)

تی فدا

نسیم دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 11:36 ق.ظ

خدا رو شکر که بهترن

قربونت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد