چرا باید زندگی من زهرمار باشه ولی زندگی اون گل و بلبل؟
شاید هم گل و بلبل نباشه، من از کجا بدونم؟ وقتی هیچ اعتراضی نمیکنه و خوشحال به نظر میرسه، چرا باید فکر کنم خوشحال نیست؟ چون خودم تظاهر به خوش
حالی میکنم پس اون هم داره تظاهر میکنه؟ نه اون تظاهر نمیکنه، اون یه پسیو اگرسیوه که دست و پا درآورده. اون بلده خشمشو بروز بده ولو به شیوه نادرست. این من احمقم که ماسک «همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم» به خورد صورتم رفته و نمیتونم از خودم جداش کنم. اما دیگه بسه. اگه گفتگو جواب نداده و اگه عرضه ندارم یا مصلحت نمیبینم که توفان و گرد و خاک به پا کنم، این جور زیرزیرکی انتقام گرفتن رو که میتونم. خری که بار نمیبره، از خری که بار میبره کمتر غمگینه، پس دیگه بار نمیبرم.چرا بابت اشتباهات اون باید خودم رو تنبیه کنم؟ نه اونقدر محترم و باشعوره که بشینه به حرف آدم گوش کنه و سعی کنه نقصهاشو برطرف کنه، نه وقتی با متانت و صبوری بهش میفهمونم چه وظیفهای داره، ثبات قدم داره که بخواد یه رفتار درست رو ادامه بده. دو روز خوبه و باز برمیگرده به تنظیمات کارخانه. فرسوده شدم از بس ور منطقی ماجرا بودم. حالا یه مدت هم گرچه واقعا در طبیعتم نیست و ازم انرژی میگیره، ولی پرخاشگری منفعل میکنم، چرا که «کلوخ انداز را سنگ است پاداش» خیلی هم حالم خوب میشه، درد عصبی کمرم بهتر شده و حتی پوستم هم شادابتر شده. والا
پ.ن.
دفعه آخری به مشاورم گفتم هر چی باهاش حرف میزنم بیفایده است، تا وقتی نرم تو شکمش هیچ کاری نمیکنه. گفت خب چه اشکالی داره، شاید اون همین رو میخواد که بری تو شکمش. گفتم آخه این که درست نیست.... ظاهرا درست و غلطی که تو ذهن منه، تو زندگی من جواب نمیده و حق با مشاوره. امروز برای اولین بار پیشنهاد داد وقتی میخوام فسقلی رو ببرم دکتر، از فلفلی مراقبت کنه!! شما سعی کنید مصداق ضرب المثل «تا نباشد چوب تر، فرمان نبرد گاو و خر» نباشید.
برانگیختن حسادت یک مرد، بهترین و جذابترین بازی برای واداشتن او به کارها و وظایفش است.
به نظرم اگر حسادت مردی برانگیخته نمیشود؛ اون زن رو دوست نداره.
تلاش کردن واسه همچین مردی بینتیجه است و وقتگذراندن با او، روح آدم را از بین میبرد.
حسادت؟
برانگیختگی؟
دوست داشتن؟
روح آدم؟
شیب؟
بام؟
دل خجستهای داری برادر من، من و این مرد جزء خیل عظیم آدمهایی هستیم که به دنیا اومدیم تا استادیوم خالی نباشه. این کلمههایی که تو میگی لقمه بزرگتر از دهن ماست :))
به نظرم تو توانایی ساختن یک زندگی شاد واسه خودت رو داری.
بعد از اون، شاهد تولد یک نویسندهی بزرگ خواهیم بود. بهترین نویسندهی قرن جدید . مایهی افتخار زبان فارسی. من که از الان دارم روت سرمایهگذاری میکنم که بعدا معروف بشم به این که : مسلم از اول میدونست مرضیه یک نویسندهی بزرگ خواهد شد. تو هم توی صفحهی اول اولین کتابت بنویسی : تقدیم به مسلم ، بهترین خوانندهی من
شاید هم این طوری بشه که تو میگی....
قشنگ نوشتی. ولی من نمی دونم مشکلت دقیقا چیه
تو جواب مسلم زدی خودت رو تخریب کردی
ولی از خوبی هات کم نکن
البته یه طوری نباشه که وظیفه بشه ولی آدم بدی هم نشو
به الماس شدن ادامه بده
من از خوب بودن انصراف داده ام، من فقط میخوام حالم خوب باشه.