-
عشق و مرگ- اسماعیل فصیح
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1401 18:03
اونایی که جلال آریان رو میشناسن حتما دنبال شناختن آنابل کمپبل هم بودهاند. این کتاب دربارهی جلال آریانه، قبل از اینکه لاابالی و دائم الخمر بشه و قبل از اینکه آنابل و آرزوی همیشگیش رو از دست بده. برام گیرا بود، مثل همیشه. حدود دویست صفحه رو ظرف سه روز خوندم. انتظار داشتم مفصلتر باشه و بیشتر از آنابل و شخصیتش بگه ولی...
-
۰۱۱۱۰۴
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1401 19:44
این چند روز که مدارس مجازی بود اطفالم رو میبردم محل کارم، اعمال شاقه واسه یه لحظهش بود. دیروز که باز رفتن مدرسه، تو دفترم سرگشته بودم، انگار یه چیزی کم بود. بهشون که فکر میکردم دلشوره میگرفتم. همکارم گفت: تا دیروز مینالیدی که نمیذارن به کارهات برسی، امروز مثل عاشقا از دوریشون آه میکشی. یه نگاه به نقاشیاشون روی دیوار...
-
این روزها که میگذرد
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1401 00:15
-
حتی وقتی می خندیم- فریبا وفی
شنبه 1 بهمنماه سال 1401 20:52
از عنوانش خیلی خوشم اومد، با شوق رفتم سراغش ولی داستانهاش ضعیف، بیخود و در حد چرکنویسهای یک نویسنده متوسط بود. اصلا رغبت نکردم تا ته بخونمش در قحطی نویسنده درست و درمون و در بلای سانسور، باید هم همچین چیزی چاپ بشه، مخصوصا که نویسنده زنه و چاپ اثرش ژست فمینیستی هم داره. «رویای تبت» خیلی بهتر بود.
-
انیمیشن شانس
یکشنبه 25 دیماه سال 1401 23:52
در حالی که انیمیشنهایی مثل روح، پوکو و حتی زوتوپیا مفاهیم عمیق اگزیستانسیال رو بصورت باقلوا به خورد مخاطب میدن، انیمیشن شانس مفاهیم مذهبی و جبرگرایانه و حتی صوفی مسلکانه رو مثل عنی که با خیارشور و گوجه لای نون برگر گذاشته شده به خورد مخاطب میده.
-
011021
چهارشنبه 21 دیماه سال 1401 11:19
دل تنگی هایم را مثل دکمه های بی مصرف لباسهای کهنه، توی بطری تیره ی قرصهای غضروف ساز انباشته ام. میدانم در این بطری که باز شود، هیچ کدام از آنها که دلتنگشان هستم به دردم نخواهد خورد، فقط دکمهه های ریز و درشت و جورواجور اتاقک دلم را شلوع میکنند و زیر پای روزمرگی ام میروند و آخش را در می آوردند. با این حال هیچ وقت...
-
۰۱۱۰۱۴
چهارشنبه 14 دیماه سال 1401 22:17
شما بیا گروه کلاس بچههای من رو در شاد ببین، بیا حرفها و رفتارهای مادران رو ملاحظه کن، ببین چطور واسه معلم دم تکون میدن و دورویی میکنن؛ بعد میفهمی که همین حکومت آخوندهای کون به سگ داده از سر این جماعت کوتهبین خایهمال زیاده. دارک این زندگی ماست وسط یه مشت گوزکلهی بیمقدار.
-
دارک (سریال)۲
دوشنبه 12 دیماه سال 1401 18:57
فکر کن داری با یکی گل یا پوچ بازی میکنی و بعد ده دست که ازش باختی، شک میکنی که اصلا گلی تو دستاش بوده یا اسکولت کرده؟ پنج قسمت از فصل ۳ مونده و من مطمئنم گلی در کار نبوده، از اولش اسکولمون کردن.
-
۰۱۱۰۱۱
دوشنبه 12 دیماه سال 1401 00:12
وقتی پلکام به زور باز شد، یادم نبود چی کار کردم و نمیدونستم کجا هستم ولی سوالی نداشتم. برام مهم نبود چون خدا میدونه چقدر آرامبخش بهم تزریق شده بود. به قدری نشئه بودم که فرق خودم و دنیای اطرافم رو نمیفهمیدم، انگار در فضا حل شده بودم و بدنی نداشتم. چیزهایی به خاطرم میاد که مطمئن نیستم اونها رو دیدهام یا تصور میکنم که...
-
خرده مکالمات زن و شوهری- من زاییدم تو نَزا
جمعه 9 دیماه سال 1401 19:36
زن: من بعد از هر دیکتهای که به اینا میگم، میخوام یه شبانه روز بخوابم فقط شوهر: من بعد از هر یه خط دیکته که بهشون میگم باید یه شبانه روز سیگار بکشم
-
۰۱۱۰۰۹
جمعه 9 دیماه سال 1401 13:47
پیام داده: بیا خونمون، بشینیم یه کم حرف بزنیم. گاهی لازمه، غر بزنی، گلایه کنی، دلتو خالی کنی. جواب دادم: اگه حرف زدن بلد بودم، نمینوشتم. - پس بیا اینجا، فقط عرق بخوریم، حرف هم نزنیم. - بشینیم رو به روی هم، هی بگیم ای بابا، ای بابا، ای بابا... - شاتمونو بزنیم به هم بگیم ای بابا -سلامتی بابام که هر چی میکشم از کمر لق...
-
۰۱۱۰۰۷
چهارشنبه 7 دیماه سال 1401 23:28
از خودم پرسیدم الان داری دقیقا برای چی گریه میکنی؟ تو که حرفاتو زدی و گفتی دیگه نمیری برای پرستاری مامان. تموم شد. خلاص شدی. مال و اموال و ارث احتمالی رو هم که بیخیال شدی. صورت مسئله پاک شده. چته؟ این بغض و اشک تموم نشدنیت برای چیه؟ برای شانس گه خودم، برای اینکه دلم میخواست جای این پیرزن تنگنظرِ خودخواهِ نفرتانگیز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دیماه سال 1401 05:38
مرتضی یک لوزر تمام عیار است. پانزده ساله یود که پدرش اوور دوز کرد و مرد. مادرش یک زن بیسواد و بیهنر بود، پس گرداندن زندگی افتاد روی دوش برادرش که فقط دو سال از او بزرگتر بود. خود مرتضی هم کار میکرد، هر کاری که از بچهای پانزده ساله برمیآید و البته خیلی زود فهمید که باید پول و هر چیز با ارزش دیگری را از برادرش پنهان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 دیماه سال 1401 14:15
سه تا خرمالو گذاشته بود تو پیشدستی ملامین، از همونها که وسطش یه دست گل زرد و سرخ و نارنجی داره. پیش دستی رو گذاشته بود لبه دیوار پشت بوم، همونجا که بعد ظهرها قبل از انجام دادن تکالیف مدرسه، نیم ساعتی بهش تکیه میدادم و از آفتاب پاییزی لذت میبردم. روی هر سه تا خرمالو جای توک گنجشک بود، آخه گنجشکها همیشه بهتر میدونن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 دیماه سال 1401 10:16
شاید آدمیزاد یه بار بعد از اینکه زندگی شلنگ عن رو روش گرفت باید بفهمه و بپذیره که دنیا ذاتاً کیری و کثیفیه. بعد بشینه واسه همه کیری بودنای کار دنیا و آدمهاش گریه کنه. واسه همه بلاهایی که سر هم نوعانش اومده، حتی واسه همه بلاهایی که هنوز سرمون نیومده گریه کنه. مخصوصا واسه بی معنا بودن رنج آدمیزاد و همه اون عدالت خواهی...
-
روان درمانی اگزیستانسیال-اروین یالوم-۲
پنجشنبه 1 دیماه سال 1401 03:59
یالوم تو کتابش به دغدغههای اگزیستانسیال (وجودی) میپردازه و اضطراب مرگ رو ریشه اصلی اغلب اضطرابها میدونه. اونطور که من فهمیدم موضوع اینه که مهمترین دغدغه ما از بد تولد زنده موندنه، مثلا نوزاد برای زنده موندن نیاز داره که دوست داشته بشه و مورد توجه قرار بگیره، پس اضطراب «دوست نداشته شدن» میتونه یه اضطراب حیاتی باشه و...
-
۰۱۰۹۲۴
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1401 23:15
من واقعا حوصله ندارم خودمو به آدمای جدید بشناسونم عطای آدمهای قدیمی رو هم به لقاشون بخشیدهم ولی شاید بهتره جای نالیدن یه حرکتی بزنم و بر گشادیم غلبه کنم، شاید اون بیرون واقعا یکی پیدا بشه که ارزششو داشته باشه، هان؟ یه مامان گرفتار مثل خودم که دغدغههاش مثل خودم باشه، وراج نباشه، حوصله سربر نباشه، به چیزی غیر از...
-
دارک (سریال)
دوشنبه 21 آذرماه سال 1401 17:01
اسپویلی در کار نیست چون فصل یک تموم شد و خودم هم نفهمیدم چی شد که بخوام به شما بگم:)) نصف فصل دو هم دیدم باز هم چیز خاصی نفهمیدم:)) بیشتر شبیه یه پازل سی تکه است که یه احمقی تکههاش رو برده تو گوشههای مختلف خونه انداخته، یکی زیرپایهی مبله، اون یکی تو خاک گلدون چال شده، یکی زیر تخممرغای تو یخچال جا ساز شده و یکی ته...
-
۰۱۰۹۲۱
دوشنبه 21 آذرماه سال 1401 16:54
اون هم مثل مامان بود منو نمیخواست ولی نمیتونست دوسم نداشته باشه برای مامان دختر خوب و مطیعی بودم، برای او هم معشوق رام و مهیا اما اینها کافی نبود برای اینکه منو بخوان. زخم عمیق خوب ناشدنی من، درد همیشه و هنوز و همواره من، طرحواره تکراری زندگی من: نخواسته شدن، پس زده شدن، مصرف شدن و دور انداخته شدن از طرف کسی که...
-
اینجوریاس
شنبه 12 آذرماه سال 1401 09:20
طرفای ما یه مثل قدیمی هست که میگه »سگ بومی، بِه از آخونـد غریبه» شاید فکر کنید این یه جور توهینه به ساحت آخونـد، ولی سخت در اشتباهید؛ اتفاقاً میخواد بگه آخونـد خیلی خوب و عزیز و محترمه، اما با همه خوبی و عزتش وقتی پای انتخاب بین خودی و غریبه باشه در کمال احترام ما سگ خودمونو به اون ترجیح میدیم. پارادوکس عجیبی در این...
-
Childhood dream
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1401 16:36
یه روز هدفونو بذار تو گوشت، پلیر رو بذار روی ریپید و همینجور که «Childhood dream» رو پلی میکنی راه بیافت از تقاطع بلوار دریا، سربالایی بلوار فرهنگو بیا بالا و فکر کن به اون روزهای خوب با هم بودن، به همون لحظهها که احساس دوستش داشتن برات کافی بود، با اینکه مطمئن نبودی اون دوستت داره یانه. به ذوق اون روزها فکر کن، به...
-
۰۱۰۹۰۹
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1401 17:09
آمار بازدید وبلاگم گاهی فضایی میشه. متوجه شدهم تو لیست روزانه چندین وبلاگ هستم و امروز گشتی تو اونها زدم. دوستی وبلاگهای روزمره نویس رو«جهانهای موازی» نامیده بود. امروز که داشتم توی این جهانها سیر میکردم، حس کردم هیچ توازی بین این جهانها وجود نداره. بیشتر شبیه اسباب بازیهای مارپیچه که بچه نوپا توپ زرد رو میذاره...
-
۰۱۰۹۰۸
سهشنبه 8 آذرماه سال 1401 22:29
مادرم داره میمیره اما نمیمیره تو هفت سال اخیر این بار چهارمه که وضعش اینقدر وخیمه که دکترها هیچ امیدی بهمون نمیدن. قلبا دلم میخواد بمیره چون اگه خودم بودم نفس کشیدن به بهای این همه درد و رنج رو نمیخواستم. دیروز رفتم دیدمش، نیمه هوشیار بود، چشماش بسته بود ولی وقتی صداش میکردم واکنش داشت و سعی میکرد چشماشو باز کنه....
-
010907
دوشنبه 7 آذرماه سال 1401 10:03
یه شال مشکی انداختم روی سر و بازوهام، یقه لباس مشکیم بسته بود و شلوار بلند مشکی هم پام بود. شوهرم فرمودن کجا با این قیافه؟ عرض کردم چشه مگه؟ زن زندگی آزادی:)) میرم پارکینگ کیف بچه رو ازماشین بیارم. فرمودن نمیخواد تو بری، خودم میرم. بله دوستان، مرد میهن کیرم تو مغز معیوب:|
-
010906
یکشنبه 6 آذرماه سال 1401 09:53
صبح خود را با شنیدن موسیقی خوب و معرفی صدای سازها به اطفال شروع کردم. رسیدیم به آهنگ «نوایی» با صدای بیژن بیژنی. پس از درامد مفصل آهنگ ، آواز که شروع شد اشک توی چشمهایم جمع شده بود، برگشته بودم به بچگی هایم، آن موقع که رادیو آهنگهای خوب میگذاشت. دو بیت که خواند ماشین را پارک کرده و ضبط را خاموش کردم تا بچه ها را ببرم...
-
آوای فرشتگان - گیوم موسو
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1401 21:03
رمان یک عامهپسند پر کشش فرانسوی است که خواندنش لذتبخش بود اما نسخهای که در فیدیبو خواندم ترجمه (از آریا نوروزی) و ویراستاریاش افتضاح بود. در تمام کتاب هکسره شهید شده بود. آدم گریهش میگرفت.
-
010902
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1401 12:19
نقاشی ها و کاردستی های بچه ها را میبیند و با تحسین میگوید: تو اشتباه من را نکن، بچه ها را بفرست هنرستان. میگویم: من هیچ کس را هیچ کجا نمیفرستم. اگر خودش دلش خواست برود هنرستان میتواند برود. من تاپایان تحصیلات ابتدایی مجبورشان میکنم که مدرسه بروند. بعد از آن هر کار دلشان خواست بکنند. اگر دلشان نخواست اصلا درس نخوانند....
-
ای مسافران قطار سرخوردگی
یکشنبه 29 آبانماه سال 1401 04:43
دنیایی که من شناختم خیلی وامونده صاحابه، اونجور نیست که فکر کنین به پازل بزرگه که قرار یه تصویر معنادار بسازه و ما هم تو فرصت حیاتمون قراره یه گوشه از تصویرو کامل کنیم. باور کنید ما هیچ چی به هیچ کس بدهکار نیستیم حتی به خودمون، اینقدر خودتون رو زجر ندین. اگه در این عالم معنایی هم وجود داشته باشه با شکنجه روانی به دست...
-
عشق و چیزهای دیگر-مصطفی مستور
یکشنبه 15 آبانماه سال 1401 16:48
اگر جایزه «خب که چی؟» وجود داشت، رمان «قهوه سرد آقای نویسنده» بلاشک برنده آن میشد، آنقدر چرند بود که پارسال که خواندمش حتی نخواستم دربارهاش دو خط فحش توی وبلاگم بنویسم. اما این کتاب آقای مستور هم اگر کاندیدای همین جایزه میشد، باید لوح تقدیری چیزی میگرفت. وای که چقدر لجم میگیرد از اینکه توی قصه آدمهای معمولی، یک...
-
کاش اگر خائنید حداقل احمق نباشید
یکشنبه 15 آبانماه سال 1401 06:25
از کسالت سرم را تکیه دادم به پشتی صندلی ناراحت دفتر بیمه و مرد میانسالی را از گوشه چشم دیدم که سر تا پا مشکی پوشیده بود، نه تیپ آنچنانی داشت و نه حتی قیافه متوسط فقط تا بخواهی صدایش بلند بود. داشت برای زن همراهش توضیح میداد که «الان اگر زنم من رو با شما ببینه فکر میکنه ما رفیقیم و فلان و بیسار یا مثلا با خانم فلانی...