کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

۰۱۱۰۰۷

از خودم پرسیدم الان داری دقیقا برای چی گریه میکنی؟ تو که حرفاتو زدی و گفتی دیگه نمیری برای پرستاری مامان. تموم شد. خلاص شدی. مال و اموال و ارث احتمالی رو هم که بیخیال شدی. صورت مسئله پاک شده. چته؟ این بغض و اشک تموم نشدنیت برای چیه؟

برای شانس گه خودم، برای اینکه دلم میخواست جای این پیرزن تنگ‌نظرِ خودخواهِ نفرت‌انگیز یه مادر مهربون خوش قلب می‌داشتم که الان با عشق ازش پرستاری کنم. برای بخت سیاه خودم گریه میکنم. برای اقبال نحس خودم بغض میکنم. برای این دردی که تو جانمه که مجبورم نزدیکانم رو عین توده‌های سرطانی از خودم جدا کنم. برای این روان مثله شده‌م دارم گریه میکنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
خاموش پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1401 ساعت 12:35 ق.ظ

چه سخته...
امیدوارم به جای تحمل، امید بیاد تو زندگیت
غیر از این هیچ حرفی واسه تسکین ندارم فقط واست گل می‌ذارم

ممنون

samar پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1401 ساعت 08:30 ب.ظ

کاش می تونستم با تمام وجودم بغلت کنم بدون هیچ حرفی بدون هیچ دورنمای امیدوار کننده یی و بگم برای دردی که میکشی درد کشیدم

درد بی درمونیه:((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد