کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

011021

  دل تنگی هایم را مثل دکمه های بی مصرف لباسهای کهنه، توی بطری تیره ی قرصهای غضروف ساز انباشته ام. میدانم در این بطری که باز شود، هیچ کدام از آنها که دلتنگشان هستم به دردم نخواهد خورد، فقط دکمهه های ریز و درشت و جورواجور اتاقک دلم را شلوع میکنند و زیر پای روزمرگی ام میروند و آخش را در می آوردند. با این حال هیچ وقت نتوانستم این بطری تیره کذایی را دور بیاندازم. 


  

گر عقل ، پشت حرف دل ، "اما "نمی گذاشت

"تردید "، پا به خلوت دنیا نمی گذاشت

از خیر "هست و نیست دنیا" به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت

اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم
شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت

دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم
چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت

شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمی گذاشت

گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت

ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت

ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت


فاضل نظری
نظرات 1 + ارسال نظر
samar پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1401 ساعت 09:20 ب.ظ http://glassbubbles.blogsky.com

برای تو دکمه ست برای من یه سری نخ نامرئی که همیشه پاهامو رو زمین بند میکنن ولی جایی بند میکنن که من متنفرم از روی اون نقطه بودن و میخوام تمام اون رشته ها رو قطع کنم.
دور نمیشه ریخت ولی میشه با جاش پرتش کرد یه نقطه یی که هیچ وقت دیگه جلو چشمت نباشه

کاش میشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد