-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 15:02
خدایا همه ما فکر میکنیم که فهمیدیم که راه درست کدومه، تو چی فکر میکنی؟ خیلی از ما هم متناقض فکر میکنیم، پس احتمالاً یا هممون اشتباه میکنیم یا فقط بعضی هامون درست فکر میکنن و بقیمون اشتباه میکنیم... کاش تکلیف ما رو روشن میکردی که بالاخره کدوممون فهمیدیم و کدوممون فقط فکر میکنیم که فهمیدیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 18:21
وقتی نتونی حرفی که میخوای رو بزنی احساس میکنی که لالی، ولو مشهور به سخنوری باشی!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 14:07
نفرت انگیزترین واژه دنیا اینه: دستکاری دوست ندارم شخصیتم دست کاری بشه! خوب یا بد شخصیتم بخودم مربوطه!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 18:18
اگه لال باشی و به ضایع شدن حقت اعتراض نکنی انسان خوب و سازگاری هستی ولی اگه ساز مخالف بزنی و دائماً دنبال حقت باشی همه باهات لج میشن... درسته که من خلق و خوم تنده، درسته که میشه از راه های بهتری وارد بشم ولی آخه یکی به من بگه راه بهتر چیه؟؟ همه به من خفه شدن رو پیشنهاد میکنن... من خفه نمیشم! خفه نمیشم!! خفه نمیشم!!!...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 18:07
من طاغی و سرکشم و بخودم افتخار میکنم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 21:44
حیف که باهاش قهرم وگرنه بهش میگفتم عکس جدیدش تو فیسبوک بی نهایت زیباست!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 21:44
تلویزیون داره برای بار هزار و شونصد میلیونم فیلم "دو نفر و نصفی" رو پخش میکنه و من صداشو میشنوم... ولی انصافاً موسیقی جالبی داره!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 10:02
افسردگی داره ازم چیکه میکنه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 07:08
آخی، یاد اون روزایی بخیر که روزی شونصدتا کامنت داشتم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 12:11
در پاسخ به این مطلب میگم که: من کوئیلو رو تصدیق نمیکنم، این متن رو هم تا نیمه بیشتر نخوندم... فقط میدونم که اگر قرار به حمله و بیرون کشیدن انحراف از نوشته ها باشه باید کلیه آثار فرهنگی حتی اشعار حافظ و جلال الدین رومی (که من بهش نمیگم مولوی چون مولای من نیست ولی ظاهراً مولای همه منبری های این مملکت هست!!) و حتی جلال...
-
!
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 11:03
وقتی تو یه وبلاگی نظر میذاری و طرف جوابتو نمیده، معنیش چیه؟ اونم کسی که به نظرات تند هم جواب میده و باهاشون بحث میکنه... امیدوارم معنیش این باشه که طرف داره به حرفم فکر میکنه، این یه امید الکیه... راستش میخواستم پی جو بشم که چرا نظرمو جواب نداده، دیدم ارزششو نداره، یعنی واقعا اونقدرها هم نباید اهمیت داشته باشه!
-
!
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 21:14
یه زمانی از وبلاگ خونی لذت میبردم اما الان یه کار مسخره است برام، خوب که چی مثلا من بفهمم تو کله ی آدمای دیگه چی میگذره؟؟... امروز یکی رو دیدم که با افتخار از یه اشتباه فکریش تعریف میکرد و اسمشو میذاشت کشف... میخواستم بهش بگم یارو این که تو میگی اشتباهه ولی اصلا حوصلشو نداشتم، خوب اشتباه کنه تا اون جون بی صاحابش...
-
عاشفانه به سبک لاف!
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 08:33
عینک رِیبونِ اصلُم ، هر چی دارُم مال تو نفسُم تویی تو دختر، همه دردات مال مو میخرم سال دیگه واست النگوی طلا تا ابد به پات میشینُم، پات میمونُم والا پ.ن. هر چند بنظرم بندری خوندن واسه چاووشی افت کلاس محسوب میشه، ولی با این آهنگش حال میکنم اساسی!
-
همینه دیگه...
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 08:32
از این وضعیتی که داری ناراحتم، ولی نمیتونم کاری واست بکنم... از دور میبینمت و غصه میخورم! دوری و دوستی که وادارم کردی بهش، همینه دیگه! میشد یه جور دیگه باشه، ولی خودت نخواستی.
-
تاکید اکید
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 08:30
وقتی همه میرن واسه ناهار و اتاق خالی میشه، یکی از آقایون همکار که تازه نامزد کرده، سریع میپره رو تلفن و بازار دل و قلوه رو داغ میکنه... اما امان از روزی که یکی روزه باشه، یا میل غذا خوردن نداشته باشه، اونوقت این طفل معصوم و اون یکی طفل معصوم پشت خط زابراه میشن و مجبورن دری وری بگن... مثلاً امروز توصیه اکید میکرد: واسه...
-
آدم سابق
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 08:28
خواهرم*: یادته چند سال پیش رژیم گرفتی، مانکن شدی... نمیشه باز هم رژیم بگیری؟ من×: نه نمیشه! *:چرا؟ مگه اون موقع نتونستی؟ الان هم میتونی! ×: اون موقع فرق داشت... *: چی فرق داشت؟ ×: من فرق داشتم! من دیگه آدم اون موقع نیستم!(1) *:آره، اینو که راست میگی... تو دیگه آدم اون موقع نیستی... (2) (1) نمیدونم چقدر طبیعیه که روحیه...
-
!
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 08:26
اوج تنهایی اونه که نتونی یکی مثل خودت پیدا کنی... حتی کسی شبیه من هم نیست!
-
!
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 08:22
دقت کردید بعضی وقتها یه شعر یا جمله ی پشت کامیونی (یا بقولی جواد) ، چقدر به دل آدم میشینه؟ انگار یه حرفی رو که گلوله شده توی حلقت، با این جمله شلیک میشه بیرون...
-
اعتماد به نفست منو کشته
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 08:21
امروز رفته بودم نمایشگاه الکامپ؛ روز دوم بود و نمایشگاه حسابی گرم و پررونق به نظر میرسید. توی شلوغی سالن میلاد، حاضرین در یک غرفه کوچیک و تاریک و خالی توجهم رو جلب کردند: خانم جوان در جواب آقای قد بلند میگه: آره، من هم دستم خوبه، هم قدمم سبکه... یه نگاهی به غرفه انداختم، و نتونستم این شکلی نشم پ.ن. این یادداشت مربوطه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 20:44
امروز دوباره سر کلاس مذاکره نشستم... چه واقعیات تلخی اونجا مرور میشه...
-
معاذالله
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 18:57
و خدا میکشاندم به هر جا که خواست خودش است من به قصد دیگری از خانه بیرون میروم و او مرا به جای دیگری میرساند خدایا، با من چه میکنی؟ کاش خیر و شر امور بر پیشانیشان نوشته شده بود. مگر نه اینکه "الخیر فی ما وقع"... حتماً خیر در شنیدن آن سخنان نبوده... حتماً خیر در شنیدن سخنان دیگری بوده... خدایا! آیا من به خود...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 22:16
صبر کن صبر کن صبر کن.... اتفاقی که باید بایفته میافته... میفهمی چی میگم؟ هول زدن و عجله کردن تو هیچ فایده ای نداره... دائماً چک میکنی، چک میکنی، چک میکنی... میخوای از چی مطمئن بشی؟ از اینکه همه چیز سر جاشه؟ آره هست! بخدا همه چی سرجاشه، مخصوصاً خود خدا... خدا، اگه سر جاتی... اگه سر جاتی... خدا کاش بهم میفهموندی چه...
-
موجودات نادر!
شنبه 25 دیماه سال 1389 16:43
حتما این جک رو شنیدید: یه نفر واسه اولین بار دستشو میندازه گردن نامزدش، چون نمیدونسته باید چی بگه، به طرفش میگه: میخوای گردنتو بشکنم؟! شاید فکر کنید این جک زیادی اغراق آمیزه، ولی اگه تجربه مشابهی رو که داشتم واستون تعریف کنم دیگه اینطوری فکر نمیکنید... اولین عید غدیر بعد از لیسانس گرفتنم بود؛ تازه فهمیده بودم که این...
-
گند زده ام آیا؟
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 11:41
فکر کنم الان هورمون کورتیزول خون من سر به فلک کشیده باشه... دل آشوبه دارم... احساس میکنم آدم مفتضحی هستم که هیچ کس براش ارزش قائل نیست... میدونم این احساس درست نیست ولی نمیتونم باهاش مقابله کنم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 11:42
چی بخونم وقتی فریاد، با سکوت فرقی نداره وقتی هیچ کس نمیتونه، تو رو پیش من بیاره
-
حقارت
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 10:00
نمیدونم بزرگ شده ام یا پیر... چند وقتی هست که حوصله بحث با کسی رو ندارم، فرقی نمیکنه حرفی که میشنوم چقدر نامربوطه! ولی امروز سر ناهار بدجور زدم تو پر این جوجه منشی واحد فروش... بیچاره تا آخرش با حالت عصبی به غذاش حمله میکرد!! بحث سر سختگیری رؤسا برای مرخصی یه همکار دیگه بود که یکی از نزدیکانش فوت کرده... این وسط خانم...
-
برای اونی که خودش میدونه
جمعه 17 دیماه سال 1389 22:43
-
به نام خدا
جمعه 17 دیماه سال 1389 22:42
گل من گلی جونم، دیدی من برگشتم؟!