کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

مرد خوبم منو بشناس، قبل از اینکه دقم بدی

میگم آخرای شهریور بریم ولایت بابام، یه سری بهشون بزنیم.

میگه چرا برای تاسوعا و عاشورا نمیری؟

آخه مرد، منِ کافر که تا دسته در اسلام و مسلمین فرو کرده‌م، تاسوعا و عاشورا در دارالعباده چه گهی دارم بخورم؟!؟!

نظرات 5 + ارسال نظر
مسلم شنبه 24 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:16 ق.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

اومدی دارالعباده بیا خونه‌ی ما

جدی؟ اونجایی؟

مسلم شنبه 24 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 05:25 ب.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

بله استاد
چند سال است که ساکن اینجام

ای بابا
یعنی زاده اونجا نیستی؟
واقعا درک نمیکنم چرا باید رفته باشی به همچون شهر کسشری:)))) آب و هوا وحشتناکه، مردمش هم اغلب متعصب و کسشر.... تنها نکته مثبتش همون زیبایی‌های معماری و سوغاتیاشه که به درد مسافر میخوره. واسه زندگی جهنمه.


یه رفیق یزدی داشتم، همه‌ش لعنت میفرستاد به اجدادمون میگفت آخه این چه جایی بود انتخاب کردن واسه زندگی:))

مسلم یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:50 ق.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

همینجا هم هر کی می‌بینه با تعجب همین رو می‌گه
من میگم تبعیدی‌ام :))

:))))
فکر کنم هیشکی اندازه یزدی جماعت بیزار نباشه از ولایت خودش:))

مسلم یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:25 ب.ظ https://paeizaan.blogsky.com/

اینجا که هیشکی با آدم حرف نمی‌زنه و اگه باهاشون حرف بزنی ناراحت میشن :)))
چند روز پیش رفتم نونوایی؛ اونی که نون‌ها رو میاره و هیچ‌وقت تا حالا حتی سلام هم به همدیگه نگفتیم، گفت: تو چه گناهی کردی؟
شوکه شدم. گفتم چرا. گفت: ما اینجا بودیم از اول؛ تو چرا اینجایی؟
توی مسیر برگشت فکرم مشغول شد به اینکه نکنه گناهی کردم و کسی اذیت کردم که افتادم اینجا

مگی دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:44 ق.ظ

یزد؟
وای من رشتی‌ام و یکی از دوستام الان نزدیک ۸ ساله با یه آقای یزدی ازدواج کرده و همونجام موندگار شده
سر سوزنی هم اعتقاد مذهبی نداره دوستم و خونواده شوهرش تا جاییکه میدونستم مذهبی بودن

بعضیا صبر و طاقتشون زیاده:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد