-
۰۲۰۶۲۳
جمعه 24 شهریورماه سال 1402 22:04
داشتم تو کیفم دنبال کارت پول میگشتم، خانم فروشنده کیسه خریدمو داد به دست بچهم و گفت: اینا رو برای خواهرت نگه دار. من با نیش تا بیخ گوش باز شده گفتم بچمه. دو تا فروشنده میخکوب شدهن. خانم زد به میز چوبی، آقا با چشم گرد پرسید: اون یکی هم بچهی خودتونه؟ و من سر به تایید تکون دادم، در حالی که آرزو میکردم کاش نیشم بیشتر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1402 00:06
رو سنگ قبرم بنویسید: اونقدر سرخورده شد، تا مرد.
-
خانهای که در آن مرده بودم-کیگو هیگاشینو-خندان حسینی نیا
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1402 21:48
اگه یک داستان خیلی گیرا و جذاب با غافلگیری میخواید، توصیهش میکنم. ترجمه خوب بود، اذیت نمیکرد.
-
چنین که دست تطاول به خود گشاده منم
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1402 11:33
در اوج بیحوصلگی هستم، معاشرت میخواهم و معاشر دلخواه ندارم. جوشهای صورتم چند وقت است که باز به من سر میزنند و مجبور شدهام باز قرصهای آنتیتستسترون مصرف کنم. قرصها را که میخورم، خوبیاش این است که دیگر تمایلی به سکس ندارم و سرخورده نمیشوم؛ بدیاش هم این است که تمایل به هیچ چیز دیگری هم ندارم. چه موجود مسخره و بیصاحب...
-
مخاطبان همیشگی، لطفا پیام بدین تا رمز رو بدم بهتون.
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1402 06:25
-
خرده مکالمات زن و شوهری-رضا به داده بده وز جبین گره بگشای(و فقط بده)
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1402 06:34
زن: قبلش یه کم حرفای سکسی بهم بزن. مرد شروع به لودگی میکند. زن (نمیخندد، آرام و با لحنی رقیق): جدی میگم داری اذیتم میکنی. من زنتم، چرا چیزی که که ازت میخوام رو بهم نمیدی؟ مرد: چی بگم مثلا؟ زن: مثلا بگو الان چی میخوای، چه جوری شروع کنیم، دربارهش حرف بزن دیگه. من دوست دارم بهم بگی. مرد این بار جدی شروع میکند، سعی...
-
فرق هراتایپ و آتناتایپ، اینجا معلوم میشه
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1402 17:48
به جای اینکه برم واسه خانم رییسش شاخ و شونه بکشم که دست از سر شوهر من بردار، صبر کردم تا سالگرد عروسیمون برسه، یه دسته گل با یه شاخه رز قرمز و دو شاخه رز صورتی فرستادم محل کارش:)) حالا اینکه شوهره زنگ زده و عوض تشکر میگه «این چه کاریه کردی، منو تو خرج انداختی، الان باید به همه همکارها شیرینی بدم» مهمه؟ معلومه که نیست....
-
این یکی رو من گردن نمیگیرم:))
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1402 05:57
فسقلی: امام مهدی کیه؟ من: چه میدونم مادر، بگیر بخواب فسقلی: اماما میتونن با خدا حرف بزنن، برای همین امام میشن فلفلی: خدا وجود نداره، همهش افسانه است فسقلی: اینجوری نگو خدا ناراحت میشه فلفلی: گفتم خدا وجود نداره! فسقلی: خدایا این خواهر منو ببخش من (در حالی که دارم از خنده منفجر میشم): بخوابید دیگه، چقدر حرف میزنید
-
دیوانه چو دیوانه بزاید، خوشش آید
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1402 05:56
فلفلی میگه من وقتی پیپی دارم، در توالت رو دو تا قفل میکنم:))
-
شده یک ربع تو پارکینگ داخل ماشین بشینی و دلت نخواد بری خونه؟
جمعه 10 شهریورماه سال 1402 23:42
دیگه برام مهم نیست کسی دوستم داره یا نه، یا اینکه اگه دوستم داره دوست داشتنش چه انداره است و تا کی ادامه داره. الان برام مهمه چه جور خودم خودمو دوست داشته باشم، چه جوری زندگی رو دوست داشته باشم. دوست داشتن دیگران خوبه، خیلی لذتبخشه و میچسبه، ولی اصیل نیست، دردهای آدمو درمون نمیکنه. فوق فوقش یه تسکینه، یا بدتر از اون...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1402 12:34
یه روز یه کتاب مینویسم، اسمشو میذارم: از حال بد به حال بد بعدی
-
۰۲۰۶۰۸
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1402 06:07
دیشب بچه ها رو بردم سینما. بهش گفتم ما رو برسون، بعدم زنگ میزنم بیا دنبالمون (نزدیک خونه بودیم) واسه پیاده شدن بهش گفتم راه خودتو دور نکن، سر اون خروجی که میره سمت خونه نگه دار ما پیاده میشیم بقیه ش رو هم پیاده میریم (مسافرکشها همیشه اونجا مسافر پیاده میکنن، جای بدی نیست) گفت نه، میبرمتون جلوی در پاساژ. جلوی در که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 شهریورماه سال 1402 05:43
وقتی بقیه از خاطرات شیرین بچگیشون میگن، میخوام برم تو کوچه و پسربچهای رو پیدا کنم و بگم بیا بشاش تو زندگی من! هیچ خاطره خوشی از هیچ آدم بزرگی ندارم، حتی یه آغوش گرم مادربزرگ. البته به جز ناهید خانوم که یه بار منو برد خونهشون که با دخترش که اسمشو یادم نیست بازی کنم. دخترک کم حرف و گوشهگیر یک عالمه اسباب بازی قشنگ...
-
حال ما خوب خواهد شد؟
دوشنبه 30 مردادماه سال 1402 05:45
-
کاش بفهمن این کان ما ظرفیتش تکمیله:))
یکشنبه 29 مردادماه سال 1402 14:17
همین قبل کرونایی تو هر بیقولهای یه کافه کتاب زده بودن، یه جماعتی هم داشتن تو اینستا و جاهای دیگه ادای کتابخونی و ما کتابخونا خیلی میفهمیم درمیاوردن. اون موج خوابیده، الان با موج جدیدی مواجه هستیم که سعی دارن ثابت کنن کتابخونی ارزشی نداره و شما کتابخونا هیچی نمیفهمین. موضع من هم کماکان «تو خوبی» باقی مونده.
-
خرده مکالمات زن و شوهر- در آن دل دیوانه آن دیوانگی مرد
یکشنبه 29 مردادماه سال 1402 06:34
مرد ویدیوی طنزی را برای زن پلی میکند. زن (با اشاره به ویدیو): حالا گیرم زنه اونقدر خل بود که تعریف میکنه. مرده چطور حاضر شده با همچین اسکولی ازدواج کنه؟ مرد: زن خنگ جذابه. زن: واقعا؟ برای تو هم جذابه؟ مرد: میخوای بگی خنگ نیستی؟ زن: من که مشخصه هیچ جذابیتی برای تو ندارم. فقط چون اسمم تو شناسنامته داری تحملم میکنی. مرد:...
-
وقتی کسی رو پیدا میکنم که دوست دارم باهاش حرف بزنم، وراج میشم
یکشنبه 29 مردادماه سال 1402 05:31
تاریخ تولدشو میپرسم و بهم میگه. میگم آذرماهی مغرور هم که هستی. لبخند میزنه. میگم من هم خردادماهی کسخلم، میدونستی؟ این بار با صدا میخنده و با سر جواب منفی میده. میگم هم خودم، هم بچههام. فک و فامیل هم یه اصرار عجیبی دارن که تو عمداً بارداریتو جوری تنظیم کردی که بچههات مثل خودت خردادی بشن:)) حالا من اصلا برام مهم نبود،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1402 07:03
گوشی را برداشتم که به مامان زنگ بزنم. یک نفر یک چیزی گفت که یادم نیست ومن یاد مامان افتادم. به ساعت گوشی نگاه کردم، ۸:۵۸ ؛ یعنی خواب است؟ خیلی وقت است زنگی به او نزدهام. در ای مدت او دوبار زنگ زده و حالمان را پرسیده است. دیگر از دست خودش و رفتنش عصبانی نیستم. یک ماه است که باز خانه و زندگی را ول کردهاند و رفتهاند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مردادماه سال 1402 20:19
دارم کتاب «ازدواج بدون شکست» از ویلیام گلاسر رو گوش میدم. هزار سال پیش یه آقایی که قبولش داشتم، بهم توصیه کرده بود که بخونمش. نکتهش اینه که هیچ کدوم از پیشفرضهای زندگی مشترک که در کتاب اومده، در مورد من و همسرم صدق نمیکنه:)) ولی با این حال دارم ادامه میدمش چون فکر میکنم خوندنش میتونه مفید باشه، حداقل واسه ازدواج...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مردادماه سال 1402 22:09
امروز یه ویدیو شش ثانیهای دیدم، مرده تمام مدت ساکت و بی حرکت زل زده بود به لپتاپش و زنه روی مبل کناری در طول شش ثانیه هشت جور حرکت مسخره از خودش دراورد: بلند شد ایستاد، به مرده فاک نشون داد، مُرد، پرید بالا، لبخند زد، نشست رو مبل، ژست نرمال گرفت و آخرش با صورت رفت تو مبل. بالای کلهی مرده نوشته بود هورمونهای مردانه...
-
۰۲۰۵۲۰
جمعه 20 مردادماه سال 1402 04:16
در دوران اولیه ازدواج، گاهی که حالم بد بود و حس خیلی بدی به خودم داشتم، به همسر میگفتم یه خصوصیت خوب منو بهم بگو و هر بار جوابهاش کسشر در کسشر بود! الان تو وبلاگ خانوم ف دیدم مردهایی کامنت گذاشتهن و میگن زنی براشون جذابه که زندگی خودشو با زندگی بقیه مقایسه نکنه. من از این لحاظ جذابترین زن دنیام، چون اصلا حوصله ندارم...
-
۰۲۰۵۱۸
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1402 23:02
آه ای طلوعهای بینهایت چه کسی میداند پس از آمدن بیمزه شما چه تلخها و شیرینهایی بر ما خواهد گذشت خوب است که نمیدانیم ندانستن، موهبتی است که بشر نالایقانه در پی پس دادن آن است.
-
۰۲۰۵۱۷
سهشنبه 17 مردادماه سال 1402 18:24
سالها بود تنهایی کافه نیامده بودم؛ آخرین بار هشت سال پیش بود، قبل از اینکه تصمیم جدی برای بچهدار شدن بگیریم. همسر چند بار از بچه حرف زده بود و من گفته بودم که زود است، هنوز یکسال هم از عروسیمان نمیگذشت و من بیش از اینها زمان لازم داشتم. شبها از درد قفسهی سینه بیدار میشدم و فکر میکردم باید فکری اساسی برای معدهام...
-
0205016
دوشنبه 16 مردادماه سال 1402 09:44
چندین ماه از جراحی کذاییم (لطفا نپرسید چه جراحی) میگذره و آخرین ماه ممنوعیت سیگار و الکل رو پشت سر میگذارم. بنا دارم بعد از آزادی، بچه ها رو بذارم پیش همسر، برم خونه یکی از رفقا و اونقدر بخورم که سیاه مست بشم:)) البته تا به حال همچین کاری نکرده ام، هیچ ایده ای ندارم چه جوری میتونه باشه:))))) گند نزنم به خونه مردم...
-
۰۲۰۵۱۴
شنبه 14 مردادماه سال 1402 14:48
به علت حضور سربازان گم و گور شدهی امام گم و گور شده، تو ساختمون خودمون تخم نمیکردم بیحجاب باشم. امروز با دو تا همسایه خطرناکمون بدون روسری سلام و احوالپرسی کردم. آقاهه متعجب ولی با روی خوش جوابمو داد، خانمه با ترش رویی و مردهشور ریختتو ببرن:)) حس اون سوسکه رو داشتم که از توی لیوان عرق خودشو کشید بیرون، رفت جلوی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1402 21:42
- داری چیکار میکنی؟ = به خلوت میروم آن کار دیگر بکنم.
-
۰۲۰۵۰۸
یکشنبه 8 مردادماه سال 1402 20:47
به تراپیستم گفتم حس میکنم یه پیراهن دو ایکس لارجم که منو به یه آدم با سایز مدیوم پوشوندن. اما دیشب، بعد از اون بحث کذایی و بعد از اعترافش به اینکه نه ساله مغلوب منه.... لعنت به این زندگی، به خدا حسرت به دلمه یه بار اون منو ناک اوت کنه. موضوع اینه که اون اصلا با من حرف نمیزنه، بحث نمیکنه، وقتی میپرسم چرا؟ میگه چون هر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مردادماه سال 1402 06:52
میدانی، در تربیت ما و شاید همه آدمها در همهی جاها و همهی زمانها آموزش مواجهه ضروری و اساسی با یک چیز جایش خالی است، یک چیزی که خیلی هم ناشناخته است و گاینده و فرساینده هم هست: تنهایی. به ما یاد ندادند و هنوز هم به طور سیستماتیک به کسی یاد نمیدهند تنهایی ذات بشیریت و اصلا ذات حیات است. تو اگر گربه هم باشی تنهایی،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1402 02:56
احساسات قوی، آدم رو ضعیف میکنه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 تیرماه سال 1402 21:31
شاید ذات آدمها همینه که وقتی گاردت رو پایین آوردی، راحت میشکنندت. اگه کسی رو دارین که میتونید کنارش ضعیف باشین و ازش نترسین، خوش به حالتون.