کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

خرده مکالمات زن و شوهری-رضا به داده بده وز جبین گره بگشای(و فقط بده)

زن: قبلش یه کم حرفای سکسی بهم بزن.
مرد شروع به لودگی می‌کند. 

زن (نمیخندد، آرام و با لحنی رقیق): جدی میگم داری اذیتم میکنی. من زنتم، چرا چیزی که که ازت میخوام رو بهم نمیدی؟
مرد: چی بگم مثلا؟
زن: مثلا بگو الان چی میخوای، چه جوری شروع کنیم، درباره‌ش حرف بزن دیگه. من دوست دارم بهم بگی.
مرد این بار جدی شروع میکند، سعی میکند چیزهایی بگوید. زن برای اینکه تشویق شود، دم به دم مرد میدهد و از او جزئیات دلخواهش رو میپرسد.

زن: خوب چه جوریشو دوست داری؟

مرد: همونجور که همیشه میکنی.

زن(پس از خنده‌ای انفجاری و مهارنشدنی): هیچ کدوم از تلاشهات واسه مسخرگی، به این اندازه مسخره نبود. 

زن از خنده ریسه میرود و دیگر اشکهایش در آمده است. مرد هم ابتدا میخندد ولی کم کم نشان میدهد که از برخورد زن ناراحت است. زن بیشتر خنده‌اش میگیرد، دیگر خنده‌اش بند نمی‌آید چون دارد از حرص میخندد. از اینکه چرا باید چنین موقعیتی پیش بیاید؟ چرا تلاشهایش عین بومرنگ برمیگردد و توی صورت خودش می‌خورد؟ چرا نمیتواند وا بدهد و اصلا تلاشی نکند؟ هر چه سعی میکند نخندد، بیشتر میخندد. یکی در درونش لج کرده است، گویی بدذاتی در درونش از ناراحتی و شکستن مرد لذت می‌برد. زن از خودش بیشتر از مرد بدش می‌آید.

مرد: اصلا من رفتم رو کاناپه بخوابم. 

زن (شانه مرد را فشار میدهد و  نمی‌گذارد بلند شود): عن نشو حالا، بگیر بخواب. 

زن ساکت میخزد در بغل مرد؛ بدذات درونش هنوز دارد میخندد. 

نظرات 6 + ارسال نظر
خانوم ف چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 09:09 ق.ظ

حقش بود
خوب کردی خندیدی

:))))

ماهش چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 05:41 ب.ظ http://badeyedel.blogsky.com

چشم و گوش ما رو باز می کنیدا!

چشم و گوش برای باز شدنه

یه مرد پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 12:19 ق.ظ http://Whiteshadow.blogsky.com

به حق چیزهای نشنیده
خانم من که از زدن این حرفها بدش می اد

حالا شایدم از شما نمیخواد بشنوه:))

نسیم شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 12:36 ب.ظ

خوب کردی خندیدی

خانوم ف یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 09:33 ب.ظ

من که وبلاگ و بستم چجور رمز بگیرم ازت

یه ایمیل بده
البته با یه آی‌پی برام پیام بذار که قبلا میذاشتی که مطمئن باشم خودت هستی.
به قدرت خدا از در و دیوار استاکر میباره. حالا خوبه عن خاصی هم نیستم:))

تراویس دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 05:36 ب.ظ https://travis.blog.ir/

زیبا بود بانو

:))))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد