در اوج بیحوصلگی هستم، معاشرت میخواهم و معاشر دلخواه ندارم. جوشهای صورتم چند وقت است که باز به من سر میزنند و مجبور شدهام باز قرصهای آنتیتستسترون مصرف کنم. قرصها را که میخورم، خوبیاش این است که دیگر تمایلی به سکس ندارم و سرخورده نمیشوم؛ بدیاش هم این است که تمایل به هیچ چیز دیگری هم ندارم. چه موجود مسخره و بیصاحب ماندهای است آدمیزاد، با ترشح چند قطره هورمون و چند تا قرص ضد هورمون از این رو به آن رو میشود. هی دست و پا میزند کنترل چیزها را به دست بگیرد، هی یک ورش را میگیرد و میبیند ای بابا از ور دیگر زد بیرون! به هر سختی و ناخواستنی که بود صبحی باز خودم را کشاندم و تا باشگاه بردم. آنجا که میروم، خانم پنهلوپهی درونم باز فرمان را توی دستش میگیرد، با همان لحن جدی یک ابرویش را بالا میاندازد و قاطعانه میگوید: خانمِ مرضیه، به هر ترتیب الان شما اینجایید و از شما انتظار میرود حداکثر تلاشتان را در جهت پرورش اندامتان انجام دهید. و مرضیه، همان مرضیهی بدبختی که نمیداند اندام زیبایش قرار است به چه دردش بخورد، طنابهای محکم تیآرایکس را با فشار به سمت خودش میکشد، شکمش را منقبض میکند، طنابها را به زیر بغلش هدایت میکند و روی پنجهی پا بلند میشود و حرکتهایش را میشمارد. میتواند به جای دهتا هشت تا بزند، مربی از کجا میخواهد بفهمد؟ اما خانم پنهلوپه حواسش هست. چه طور میشود او را خفه کرد؟ این خانم پنهلوپه هم از آن سگجانهای روزگار است. حتی بعد از آن سه شبانه روزی که مرضیهی بدبخت لب به غذا نزده بود و داشت از درد دندان و گرسنگی و حس عمیق بدبختی توی آن خیابان نکبت عباسپور گریه میکرد، خانم پنهلوپه نگذاشت دستمال دماغیاش را توی باغچه و پیادهرو بیاندازد. دستمالها را همانجور توی مشتش نگه داشت تا اتوبوس از میدان ونک به پایانه آزادی و او به سطل آشغال برسد. حالا هم که در اوج بیحوصلگی نمیگذارد بچهها شام و نهار نداشته باشند و جورابهای کثیف بپوشند. نمیدانم، شاید بودنش بهتر از نبودنش باشد، در هر حال او هست، قوی، سختگیر و نابودنشدنی.
سعید هستم یه معاشر خوب
یه عکس از این اندام زیبا بنداز تا ببینم و تعریف کنم
کار دیگری فعلا نمی شه کرد
تلاش خوبی نبود سعید:))
امیدوارم این خانم پنه لوپه به بودنش ادامه بده
خوش حال باش که خانم پنه لوپز و داری عزیزم
بودنش و از نبودنش خیلی بهتره
والا من که از دستش به فغانم:))
منم پنه لو په دارم :))) حتی وقتی دارم میمیرم هم نمیذاره دست از پا خطا کنم و عقایدم رو زیر پا بذارم.
خیلی وحشتناکه...
جانا سخن از زبان من میگویی
ولی اون خانمه تو من فعال نیست
بلکه عین یه عجوزه ی زشت مدام میگه ول کن چرا سختی میکشی هیکل برای کی بسازی
که چی اخرش
جالب اینجاست منم گوش میدم
چه خانوم خوبیه، حداقل با تو مهربونه:))
کاش یه ایمیل جدید بسازی و برام پیام بدی.
ایمیل من اینه:
hichishbehichishnemiad@gmail.com
کنار ورزش از مکمل هم استفاده میکنی؟
خریدهم ولی دوس ندارم مزهشو، نمیخورم:))
منم میخوام bcaa بخرم.یه نفر بهم گفت کات میکنه.
تو چی خریدی؟
من به توصیه پزشک متخصص گلدن وی خریدم
از این خصوصیت جنگنده بودنت خیلی خوشم میاد میدونی یکی از کسایی هستی که توی ذهنم خیلی هایلایتی وقتی حالم افتضاح میشه, چون با خودم میگم یکی دیگه ام توی این شرایط ولی هرجوری هست از پسش داره برمیاد.
منم توی باشگاه و موقع پیاده روی هر دفعه این حال میشم یه دفعه نشتی میاد و کل انرژیم خالی میشه ولی آخرش بی برو برگرد راضی ام از انجام دادنش
من از جنگ بیزارم، اولا هی قایم میشدم، فرار میکردم ولی دیگه دیدم چارهای نیست، دشمن در خانه است:))
من هم راضیم ازت
بوس بهت
منم تازگی خیلی جوش می زنم و موهای صورتم هم زیاد شده!؟
از این خانم ها هم دارم ولی به قوی ایه مال شما نیست!؟
مال من یه مردیه برای خودش:))
بسیار زیبا شرح و توضیح دادین
وبلاگ تازه تاسیس شما هم زیبا بود؛)