کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

۰۲۰۶۲۳

داشتم تو کیفم دنبال کارت پول میگشتم، خانم فروشنده کیسه خریدمو داد به دست بچه‌م و گفت: اینا رو برای خواهرت نگه دار. من با نیش تا بیخ گوش باز شده گفتم بچمه. دو تا فروشنده میخکوب شده‌ن. خانم زد به میز چوبی، آقا با چشم گرد پرسید: اون یکی هم بچه‌ی خودتونه؟ و من سر به تایید تکون دادم، در حالی که آرزو میکردم کاش نیشم بیشتر از این باز میشد چون حس میکردم دیگه ظرفیت خر ذوق شدن در این حد رو ندارم:))

نظرات 7 + ارسال نظر
فاضله جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 10:06 ب.ظ http://1000-va2harf.blogsky.com

ای جان

خانوم ف جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 10:38 ب.ظ


منم هر جا میرم فک میکنن پرستار بچم

یه مرد جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 10:45 ب.ظ http://Whiteshadow.blogsky.com

اسفند برای خودت دود کن.
احتمالا ظریفی

زهرا جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 11:43 ب.ظ http://pichakkk.blogsky.com

آخه چقدر بعضیا فهمیده و باشعور و باکمالاتن
بعد من باردار بودم، با خواهرم که ۶ سال ازم کوچیکتره رفتم خرید. طرف فکر کرد مادر و دختریم احمق

عزیزم
فکرشو نکن، شلید تو بارداری خسته و رنگ پریده بودی، یارو هم که حتما خنگ بوده، شک نکن:))

ماهش شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 11:14 ق.ظ http://badeyedel.blogsky.com

من با خواهرم میرم بیرون میگن دخترون خخخخ

نسیم یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 09:46 ق.ظ

عزیزم

ملیحه چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام عزیزم مگه چند سالتونه؟زود ازدواج کردی یا بیبی فیس هستید؟

گزینه دوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد