دارم کتاب «ازدواج بدون شکست» از ویلیام گلاسر رو گوش میدم. هزار سال پیش یه آقایی که قبولش داشتم، بهم توصیه کرده بود که بخونمش. نکتهش اینه که هیچ کدوم از پیشفرضهای زندگی مشترک که در کتاب اومده، در مورد من و همسرم صدق نمیکنه:)) ولی با این حال دارم ادامه میدمش چون فکر میکنم خوندنش میتونه مفید باشه، حداقل واسه ازدواج بعدیم:)))))) چقدر باید آدم خر باشه که دوباره ازدواج کنه؟ نمیدونم از من بعید نیست والا:))
ولی بیشوخی، همین که پیشفرضهاش در تناقض با واقعیت ماست، خودش کلی جای تفکر داره.
امروز تو فصل پنجمش یه نکته خیلی باحال به چشمم خورد. نوشته بود که آدما نیاز به احترام دارن، پس دوست دارن یکی به صورت جدی به حرفشون گوش بده و در اینجا من یکی از دلایل اصلی خستگیم از این مرد رو فهمیدم: هیچ چیزو جدی نمیگیره. واقعا تمام خلوت ما به لودگی این مرد میگذره. تا وقتی من همپای اون بخندم همه چی خوبه ولی خدا نکنه بخوام یه مشکلی رو طرح کنم تا براش راه حل پیدا کنیم. هیچ رقمه دندهش عوض نمیشه. مکانیزم دفاعیش در برابر مشکلات اینه که جدی نگیردشون و این یعنی حرفهای منو جدی نمیگیره و ظاهراً این یه جور بیاحترامیه. از اونجایی که شوهرم اصولا حرف بد نمیرنه، تندی نمیکنه و آدم محترمیه، اگر کسی ازم میپرسید شوهرت بهت احترام میذاره؟ میگفتم آره، خیلی زیاد.
همیشه فکر میکردم باید این آدم رو همین جوری که شوخ و لوده است قبول کنم ولی واقعیت اینه که این حد از لودگی روان منو فرسوده و علیرغم ظاهر قشنگی که زندگی و رابطمهمون داره، من دارم از درون فرو میپاشم. اون حتی هشدار من در مورد فروپاشی خودم رو هم جدی نمیگیره و این موقعیت واقعا کمدی سیاهه:))
یه مشکل اصلی منم با شوهرم همین بود اوایل دوستیم. میدونی اصلا یکی از اصلیترین چیزایی که درموردش دوست دارم همین شوخ بودنشه ولی اونموقعا واقعا هرت میشدم میدیدم وسط حرف جدی شوخی میکنه و انقد ناراحتی کردم و پاچه گرفتم که ظاهرا متوجه شد چه معنیای داره برام و دیگه اونکارو نمیکنه.
نمیدونم. بنظرم شوخ بودن در کنارجدی بودن معنی پیدا میکنه. کسیکه وسط حرف جدی شوخی کنه، شوخ نیست کسخله.
متاسفانه شوهر من همون کسخله و خودش هم قبول داره!
من اون اوایل خواستم فاز کول بودن و با جنبه بودن بردارم، همون اول پاچه ش رو نگرفتم. دیگه هم فایده ای نداره ظاهرا. شاید از اول هم پاچه میگرفتم فرقی نمیکرد. نمیدونم...
سلام
چقدررر جالب بود ..ممنون که نوشتی
شوهر منم همینطوریه..هر چی به هر کی می گم باور نمی کنه...حتی مشاورفکر میکنه من خیلی سخت و جدی ام ...چقدر جالبه همدردیم
.. ادم دیوونه میشه ولی نمیشه به بقیه گفت ..انگار نمی فهمن ..میگن همین که احترام میذاره مرد خوبیه ..
من فکر کنم اینها مهارت حل مساله و جسارت روبرویی با مشکلات رو ندادن میگن جدز نگیر ولش کن خودش خوب میشا .. و فقط ما فرسوده و منهدم می شیم
یه عمری با همین فرمون رفتن، نمیشه عوضشون کرد
من همیشه فکر میکنم اگه قبل من با چهار تا دختر پریده بود و مجبور شده بود رابطهای رو هندل کنه، الان اوضاع بهتر از این بود. فعلا که خیالش راحته، منو سند زده به نام خودش. دو تا بچه هم گذاشته تو دامنم. میدونه هر چی بشه رفتنی نیستم. چرا به خودش زحمت اصلاح و بهبود بده؟
خب
خودت آستین بالا بزن و مدیریت کار را بعهده بگیر
او هم وقتی ببیند درمانده شده ای کمک می کند
عیال من هم همین طور است گیر می دهد وقتی می بیند من بی تفاوت هستم اقدام می کند
خب وسط کار وجدانا می روم به دادش می رسم
خیلی جالبه
از سر رفع تکلیف و ساکت کردن ندای وجدانتون میرید به دادش میرسید؟
جالبتر اینه که نه تنها فکر نمیکنید کارتون زشته، بلکه روشتون رو به دیگران هم توصیه میکنید!
نه برادر من
همسر شما پیش و بیش از اینکه دادرس بخواد، همفکر میخواد، یار جانی میخواد، کسی میخواد که در مسئولیت و سود و زیان هر تصمیم شریکش باشه.
شما هم به جای توصیه به بنده، بیشتر به اعمال خودتون فکر کنید و خودتون رو جای همسرتون بذارید و درکش کنید که چقدر فشار متحمل میشه تا کار به جایی برسه که نهایتا وجدان شما نهیب بزنه: پاشو مرد! پاشو خودتو جمع کن به داد ناموست برس....
به اقای سلام..
راه حلتون به درد ما نمیخوره
شاید به درد همسر شما بخوره ..
شما همون سلامید که نوه دارید ؟
شوهر من که هیییچ کاری نمی کنه ..من هم هر کاری می کنم حتی وسطش هم بمونم بازم بی خیاله ...نهایت میگه نمی خواستی بکنی من که گفتم ول کن ... منتظره همش یکی بیاد واسش حل کنه ... زحمت به خودش نمیده .. به تنبل گفتن برو تو سایه گفت سایه خودش می اید..
جسارتا منم خورده ... خولم
چون تو جدی هم شوخی می کنم
اگه میتونی نباش
چون خیلی رو مخه