به تراپیستم گفتم حس میکنم یه پیراهن دو ایکس لارجم که منو به یه آدم با سایز مدیوم پوشوندن.
اما دیشب، بعد از اون بحث کذایی و بعد از اعترافش به اینکه نه ساله مغلوب منه....
لعنت به این زندگی، به خدا حسرت به دلمه یه بار اون منو ناک اوت کنه. موضوع اینه که اون اصلا با من حرف نمیزنه، بحث نمیکنه، وقتی میپرسم چرا؟ میگه چون هر چی بگم تو یه جوابی داری بدی و حرف حرف خودته. میگم من استدلال میکنم، دلیل منطقی میارم. تو هم دلیل بیار حرف منو نقض کن. میگه من نمیتونم، چون تو ذهنت بازتره و بیانت قویتره من نمیتونم قانعت کنم. یعنی حاضر نیست بپذیره من دارم حرف بهتری میزنم و چون حرفم بهتره باید بهش عمل کنیم. میگه تو زورت بیشتره، منو مجبور میکنی! خب فرض کنیم اون درست میگه و من آدم قلدر و زورگوی ماجرا هستم (که خودم فکر میکنم نیستم)؛ موضوع اینه که این نقش رو دوست ندارم. دلم میخواد حالا که قراره چالش داشته باشم با یه نفر هم قد و قواره خودم داشته باشم. از این وضع و از این نقش ناراضی هستم. حس میکنم یه کشتیگیرم با وزن 96 کیلو که منو انداختنهن تو تشک با یه حریف 64 کیلویی مبارزه کنم! چی کار کنم؟ اگه بزنمش زمین بازندهم، اگر نزنمش زمین هم بازندهم.
چی کار کنم؟
یه کاسه چه کنم گرفتهم دستم، که هیچ چیز پرش نمیکنه.
پ.ن.
من قبلا تو این وبلاگ اینقدر رک و راست از شوهرم گله نمیکردم، فکر میکردم خوب نیست زندگی مشترکم رو به این سبک بریزم رو داریه. الانم که کامنت کسشر گرفته م پشیمونم. حالا شاید هم پاکش کنم....
منم مثل توأم؛ دوست دارم وقتی بحث یا دعوا شد محکم و قاطع و باسواد و دلیل ادامه بدیم. حتی اگر صدامون رفت بالا و یا زدیم چیزی شکستیم :)
اکثر این مردم بیتخم شدن. از بحث کلامی دوری میکنند. از دردسر فرار میکنند و اینجور به خودشون آسیب میزنند ولی بازهم نمیپذیرند باید تغییر کنند و جیگردار رفتار کنند. من در کنار این افراد کمکم از خشم پر میشم و یدفعه میبینی به یک چیز الکی گیر میدم و پدر طرف رو درمیارم :))
من اینجور مواقع ادب رو کنار میزارم و حسهای واقعیم رو تبدیل به کلام میکنم و میزنم به قلب طرف تا یکم به خودش بیاد و غیرت به وجودش برگرده.
من خب از سر و صدا میترسم، دعوا ندوست.
میگم دو تا آدم باید بشینن حرف بزنن به نتیجه برسن
حتی اگر نتیجه اینه که من احمقم یا طرف مقابل احمقه
به هر حال حرف زدن بهتر از حرف نزدنه
تخم نداشتن نفرتانگیزه، حال بهم زنه...
منم دعوا دوست ندارم و
دوست دارم هر مشکلی رو متمدنانه حل کنم و به قول شما حتی اگه تهش این نتیجه گرفته بشه که من احمقم.
بارها بوده درون خودم جنگ شد و سعی کردم بجای رفتار و افکار احساسی، با خودم منطقی و با انصاف برخورد کنم. چندین بار به این نتیجه رسیدم که چه آدم کثافت و بیشعور و غیرقابلتحملی هستم. تلخ بود ولی اینکه واقعیت بودند به آرام میشدم.
کسی سعی میکنه با خودش صادق باشه؟ با انصاف باشه؟ سازشکار باشه؟ در روابط هر قدر سعی میکنم عاقل باشم و اهل اصلاح و ... بیشتر پر از خشم میشم.
وقتی دعوا اجتناب ناپذیر باشه بهتره چیکار کرد؟
باید دائماً احساس کنیم که این کار احمقانه است و منم خیلی عاقل و منطقیام و نباید اینکار رو بکنم؟
من این افراد بیجگر رو (حتی اگر خودم باشم) با رکترین و صریحترین رفتارها خنثی میکنم. میگم:
خاک بر سرت بکنن بیتخم گوزو.
البته این کلمات رو معمولا شاعرانه و با قافیه میگم که طرف فکر نکنه دارم توهین میکنم بلکه دارم توصیفش میکنم.
به من هم یاد بده چطورشاعرانه به طرف مقابل بگم خاک بر سرت بی تخم گوزو:))
احتمالا در محل کارت با اشخاص بالاتری از لحاظ تحصیلی و ... نسبت به شوهرت در ارتباطی
و داری اونو با همکارات مقایسه می کنی
زندگی همینه زیاد سخت نگیر
با معیارهای دانشمند فرهیخته ای مثل تو، شوهر من از همه اونهایی که باهاشون در تماس هستم سرتره. کاش شوهرم میومد یکی مثل تو رو میگرفت، از اونجایی که سطح فکریتون مثل همه با هم خوشبخت عالم میشدید!!!!
کم گه بخور گلم
من کم تحملم
میشه :
سپردمت به دست ابوالفضل عباس
----
به اون تراپیستت پول میدی ولی پول منو نمیدی
پول منو بده برم
این شد شاعرانه؟:))))))
تو از تراپیستم هم کلاهبردارتری:))))))))))
تو خودت استادی؛ فحش شاعرانه و قافیهدار دادی در جواب کامنت "نلی"؛ من توانم در همین حد است.
میسپرمت به فاطمه زهرا
میسپرمت به کارما
میسپرمت به نکیر و منکر
...
تو این شعری که گفتی مصرع آخر میتونه این باشه:
میسپرمت به ک...یر اکبر:))
هم قافیه داره، هم موزونه هم واج آرایی ک داره:)))
تازه کلمه اکبر، ایهام داره هم میتونه اکبرآقا قصاب باشه هم به معنی بزرگتر:)))
یه تلمیح هم به الله اکبر داره، که خدا زورش از تو بیشتره و انتقامم رو میگیره و دهنتو می..گاد:)))
آخخخ حرصم میگیره از آدمایی که به جای اینکه حرفم رو بشنون و قبول کنن (یا اصلا نکنن بگن به فلان دلیل داری اشتباه میکنی) میگن با شه تو خوبی،آٰه درست میگی و فقط یه جور رد کردن الکی. انگار حرفام پیام بازرگانیه.
+ وای فقط جواب کامنت آخر به آقای مسلم :))))) با آرایه شناسی ادبیات رو به زانو درآوردی
ادبیات سرگرمی آدمهائیه که تو زندگی کار بهتری ندارن:))))
جل الخالق این دیگه کیه
در جواب یه کامنت ساده این همه حرف ناجور
کسی که وبلاگ می نویسه و نوشته هاش را در دید عموم میزاره و کامنت ها هم باز هست یعنی نظرات دیگران را میخواد ببینه در مورد این نوشته - فکر - یا هر چیز دیگه
اگه از اینجور بازخوردها بدش میاد اصلا چرا پابلیش کنه نگه داره تو ذهن خودش - ننویسه -رمزدار بنویسه و..
فکر نمی کنی اون بنده خدا هم این جور عکس العمل های تو رو دیده و بی خیال شده و میگه باشه هرچی تو بگی
حالا چون فضا عمومیه و کامنتدونی بازه، پس من میتونم اولین قضاوت بیربطی که به ذهنم رسید رو بندازم بیرون؟!
به به
چقدر منطقی!
چقدرم پیگیری ماشالا، میای جوابتم میخونی.
حالا که خیلی مایلی نظر بدی، اینو از من یادگاری داشته باش: قدیمیا میگفتن حرفو هفت دفعه تو دهنت بچرخون بعد بندازش بیرون.
آهان یه قصهای هم هست، در باب کسانی که فکر میکنن خودشون وسط دنیا وایسادن، خوبه که تو بشنویش.
پروکروستس در کنار جادهی الئوسیس به آتن زندگی میکرد،رهگذران را به بهانهی مهماننوازی به خانهی خود میبرد و روی تختی میخواباند و اگر از طول تخت کوتاهتر بودند آنقدر آنها را میکشید یا بدنشان را بر روی سندان با چکش میکوبید تا همطول تخت شوند، و اگر بلندتر از تخت بودند از پاهایشان میبرید تا به اندازهی تخت درآیند. تسئوس او را به همین شکل مجازات کرد و برای اینکه او را به اندازهی تخت درآورد سر برید.
میدونی قدیمیا غذای ارگانیک میخوردن اعصابشون قوی بود، نصیحت میکردن و قصه میگفتن ولی من ترجیح میدم حرف بیربط و نسنجیده که شنیدم مختصر و مفید به «گه نخور» اکتفا کنم.
راستش حرف زدن توی این زمینه ها خیلی کار سخت و ظریفی به نظرم. تجربه یی که خودم دارم موقع گفتن مسائلی که شخصی تره یا بار سنگین عاطفی-روانی واس خود آدم داره اکثر اوقات اون چیزی که توی ذهنت بوده صد در صد منتقل نمیشه و بقیه درک درست ندارن یا یه قسمت کوچیک از یه معضل به چشم میاد.
+ از کل نوشته ت خط اول واضح ترین و مغز کلوم, یاد یه دیالوگ فیلم افتادم یهو که میگفت " حریف قدرش خوبه ".
اوهوم
داشتی میومدی دارالعباده اون ۳۰جلدی هری پاتر رو که گوشهی کتابخونهات داره خاک میخوره رو واسم من هدیه بیار
من از روی پیدی اف میخوندم.
مرد مومن فکر کردی من جای نگه داشتن این همه کتابو دارم؟ :))) والا واسه لباسهامون جا و کمد کافی نداریم:))))
با این تفاسیر به احتمال زیاد تو بخاطر این که فکر می کنی چند تا کتاب خوندی و خودتو عقل کل میدونی این برداشتها را از همسرت داری
ولی در حقیقت از نظر سواد و جایگاه اجتماعی پایین تر از اونی و این خیلی آزارت میده
سعی کن این شرایط را قبول کنی و در کنارش خوشبخت باشی و به خودت افتخار کنی که همسر یک چنین مردی هستی
اون وقت می بینی که چه دنیای قشنگیه
هم مدرک تحصیلیم از اون بالاتره هم جایگاه اجتماعیم ولی خیلی وقتها که فکر میکنم تو مسایلی اون بهتر از من میفهمه حتما باهاش مشورت میکنم و اونم هر وقت لازم بدونه با من مشورت میکنه.
اون همه نصیحتت کردم ولی باز قاشقتو برداشتی و راه افتادی اومدی وبلاگ من. دنیا وقتی قشنگتره که تو عزیز کوته بین اینقدر گه منو نخوری:))