-
چرا ریاضی دکترها ضعیفه؟ بارها تکرار شده این موضوع.
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1402 21:31
خانم دکتر! آقای دکتر! وقتی میفرمایید هر ۱۲ ساعت ۷.۵ سیسی آنتیبیوتیک مصرف بشه، یعنی هر روز ۱۵سیسی دارو لازمه. وقتی میفرمایید یک هفته دارو رو بخور یعنی جمعاً ۱۰۵سیسی دارو نیاز داریم. وقتی یه شیشه ۷۵میلیلیتری دارو نسخه میکنید، من اون ۳۰میلیلیتر برای دو روز آخر رو از کجا بیارم؟ آب بگردونم تو شیشه دارو؟!؟!؟!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1402 18:35
آموزش ریاضی ابتدایی به سمتی رفته که بچه با اعداد درگیر بشه، به طرز جالبی فرایند محاسبات رو میپیچونن و به بچه آموزش میدن و به عبارتی روش تدریس نسبت به زمان ما زمین تا آسمون فرق کرده. این مرد هر بار کنار بچه میشینه واسه انجام تکالیف، سعی میکنه بچه رو ببره به سمت همون چیزی که خودش بلده. صد بار مودبانه و ملایم بهش توضیح...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1402 17:10
خیلی دلم میخواست میتونستم عین ژاپنیا اونقدر مداوم کار کنم که یهو از خستگی بمیرم، ولی متاسفانه بعد از 6-7 ساعت کار مداوم اگه استراحت نکنم چنان پاچه همه رو میگیرم که خود استراحت بیاد بگه اوکی، بیا منو بکن، بیا جرم بده:)))
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 دیماه سال 1402 23:52
میدونی، من فکر میکنم آدم درست و غلط وجود نداره، همه آدمها غلطن و اگه بخوان میتونن درست بشن یا حداقل آدم ببینه که دارن تلاش میکنن واسه درست شدن و دلش رو به همون تلاش خوش بکنه. من اگه بخوام آدمها رو دستهبندی بکنم، میگم آدمها موندنی و نموندنی هستن. بعضی وقتها گذر زمان نموندنیها رو موندنی میکنه، گاهی هم بر عکس. بعضیا...
-
ای ریدم تو این غرغرهای تکراری خودم
پنجشنبه 28 دیماه سال 1402 05:57
میدونی دلم میخواد همینجوری که نسبتاً سالمم یه بهانهای جور بشه من هم برم چند شب بیمارستان بخوابم استراحت کنم:)) حوصله زندگی رو ندارم از اونور بچه مریضه از این ور این مرد غمباد گرفته که داره جنگ میشه، پول من به چوخ رفت میگم خب من خودمو جر دادم پولتو تبدیل کن واسه همین بود مسگه تو نذاشتی من طلای آب شده بخرم من چه جوری...
-
حرفهایی که هیچ وقت نمیزنم و قلنبه تو دلم میمونه
دوشنبه 25 دیماه سال 1402 21:39
این مرد یه ویدیوی کسشر از محبت خواهر-برادری نشون بچهها میده و بهشون میگه هیچی جای محبت خواهر-برادری رو نمیگیره، حتی بهترین دوست آدم. دلم میخواد بهش بگم داداشت کجا بود وقتی میخواستی جنازه بابات رو شناسایی کنی؟ کی غیر از رفیقت وقت و بیوقت عصای دستت بود؟ وقتی داداش لندهور عملیت معلوم نبود تو کدوم دخمهای نئشه افتاده...
-
وقتی نیچه گریست-اروین یالوم-سپیده حبیب-۲
جمعه 22 دیماه سال 1402 06:30
در زندگیم دفعاتی انگشتشمار پیش آمده است که از شوق درک شدن و فهمیدهشدن اشک ریختهام. همچنین دفعاتی پیش آمده است که نگارش استادانهی عواطف انسانی در کتابی، متأثرم کرده و اشکم را درآورده است. اما دیشب برای اولین بار از خواندن سطور یک داستان، چنان از اشتیاق درک شدن لبریز شده بودم که بیاختیار اشکهایم سرازیر میشد. حس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 دیماه سال 1402 23:09
پر از اضطرابم صدای عمو حسن رو از ایرپادی که تازه از شوهرم هدیه گرفتهم میشنوم، داره لالایی میخونه تا زنی بیترس و اضطراب، با او بره به خواب. این آهنگ رو هم بخاطر موسیقی خوبش دوست دارم و هم بخاطر ابیات درخشانش؛ مثلا اونجا که میگه: فقط تقدیره که میشه همیشه دعا کن عشقمون تقدیر باشه نه به تقدیر باور دارم، نه به دعا، نه...
-
در خودم شکفتم
چهارشنبه 6 دیماه سال 1402 06:15
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 دیماه سال 1402 20:52
یه روزم میرم هند، تو اون کوچهها و خیابونای شلوغش قدم میزنم، ببینم واقعا -همونجور که همیشه تصور میکردم- همه جا بوی عرق تن میاد؟ بعدم خودمو میرسونم به کشمیر، تو یه قایق تفریحی روی رودخونه ساکن میشم و شاید همونجا با یه دلبر هندی بخوابم. پ.ن. واقعا عنم میگیره از مردایی که میان پای این پست کامنتی میذارن که در شأن خود...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 دیماه سال 1402 23:27
شما نرم افزار فیدیبو رو باز کن، برو سراغ کتابهایی که در فیلد خودشون شاهکارن، نظرات مردم رو بخون. اصن یه در تازهای به کسشر گشودهن! کتابخونای مملکت اینان؟ کاش همون پای منبر و تلویزیون بشینن آخوند یه تنه کسشر بگه براشون، اینقدر دست زیاد نشه:))
-
خطاب به فامیل مخصوصا قوم شوهر
یکشنبه 26 آذرماه سال 1402 15:48
من نمیفهمم یعنی چی که بهتون بیمحلی میکنم و جواب تماستونو نمیدم، بعد سعی میکنید یه جوری گیرم بندازید یا از طریق دیگه پیغام بدین و بهم بگین ازم دلخورین؟ به درک که دلخورین! من اگه برام مهم بود جوابتونو میدادم. باباجان از من برنجید، با من قهر کنید، منو بندازید دور. اسیر شدیما.
-
۰۲۰۹۲۴
جمعه 24 آذرماه سال 1402 22:07
چندین بار بحث مهریه رو پیش کشیده، من هم گفتهم نمیبخشم چون هیچ ارثی از تو به من نمیرسه، وارث اصلی تو پدرت و بچههات هستن. فقط همین مهریه است که بعد از تو برای بزرگ کردن بچههام لازمش دارم. بارها گفتهم اخلاقاً تعهد میدم که هیچ وقت لای منگنهی مهریه نذارمت. امشب باز دوباره میگه بیا فلان قدرش رو ببخش، دولت میخواد 15...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 آذرماه سال 1402 10:42
بیست سال پیش دردهای شدید معده و مشکلات گوارشی داشتم. طی ده سال و بعد از ملاقات دکترهای زیاد و آزمایش و دارو های مختلف نهایتاً داروها رو بیخیال شدم و فقط سعی کردم با جهاز هاضمهم مدارا کنم. همون موقعا یه دکتر سالخوردهی بینظیر داشتم که خیلی چیز ازش یاد گرفتم. یه بار یه سری دارو بهم داد که وقتی میخوردم علائمم تشدید...
-
این یکی از قبل مشخصه که قراره کجای دلم باشه:))
دوشنبه 20 آذرماه سال 1402 22:54
معرفی میکنم: کیست تو رحمم، بچهها بچهها، کیست تو رحمم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آذرماه سال 1402 22:53
تا حالا لای منگنهی غرور و نیاز موندی؟ همونجا که دلت میخواد سگ، زرافه یا سوسک باشی، یا یه گلدون یا چراغ چشمکزن سر یه آسمونخراش؛ اصلا هر چیزی باشی جز آدمیزادی که میفهمه کیه، چیه و چی رو با همهی وجودش میخواد اما نباید بیشتر از این بابتش التماس کنه؛ دیگه دلت نمیخواد آدمی باشی که میفهمه بسه ولی میل به ادامه دادن داره.
-
من تیر خوردم بچهها
یکشنبه 19 آذرماه سال 1402 08:34
صبحی دم مدرسه بچه، زیر نگاههای کثیف یه مشت آدم کثیف، حس کردم هر وقت روسری سرم نیست فاز «من هنوز زندهم لعنتیا»ی پاپیلون رو برمیدارم. رسیدم دفتر برام اسمش توقیف ماشین اومد:)) حالا باید چیکار کنم؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1402 22:35
گاهی بهای لذت بردن، احمق بودنه اگه پرداختی، دیگه بهش فکر نکن:)))
-
020914
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1402 10:29
خانمشون حدیث کسا (همون قصه که محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین جمع شدن زیر یه تیکه پارچه و جبرئیل نازل شد که واااااای چه جمع باحالی دارین و گنگتون چقدر بالاست و خدا با شما خیلی حال میکنه و اینا) رو براشون تعریف میکنه، و قبل از ورود هر کدوم از شخصیتهای داستان یه شعر شنگول منگول طور میخونه «تق تق تق، کیه کیه در میزنه»...
-
وقتی نیچه گریست-اروین یالوم-سپیده حبیب-۱
شنبه 11 آذرماه سال 1402 18:40
«...میدانی یوزف، در برابر هر زن زیبا، مرد بدبختی هم هست که از بودن با او خسته شده است»
-
آذری که تمام نمیشود...
جمعه 10 آذرماه سال 1402 22:48
میپرسم بهتری؟ میگه خسته و ناتوانم هی میگم خسته و ناتوانت هم عزیزه چیزی نمیگه میگم اصلا این مدت با کسی هم معاشرت داشتی؟ یا فقط دنبال کسشر دویدی؟ چیزی نمیگه میگم ببین من مادرم، به منبع حیات وصلم:)) نشون به اون نشون که خودم سالی بیست دفعه به درون مرزهای گا میرم و برمیگردم:)) بیا دستتو بده من، بذار تو رو هم به منبع حیات...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1402 22:01
فرمون جدید زندگیم اینه: اگه مردت فقط میخواد پول دربیاره و کار دیگهای نکنه خب تو هم همونجور که داری بقیه کارها رو میکنی، خوب پولهاشو خرج کن که حداقل بهم بیاین والا
-
چسنالههای پراکنده
سهشنبه 30 آبانماه سال 1402 08:43
ترجیح میدم که مخاطبای وبلاگم نخونن، فقط برای کامل بودن کالکشن خودم اینجا میذارمشون. اونقدرم مهم نیست که مرموزش کنم. من دیگه واقعا با سوگواری این مرد دارم از پا درمیام:( یکسال که باید ساپورتش میکردم که بره به باباش برسه حالا هم هر چند وقت یه بار میزنه تو فاز آهنگ دپ و اشکای یواشکی . رو مخمه. کاش حداقل معلوم بود چقدر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آبانماه سال 1402 08:42
طلاق مثل شیمیدرمانیه، به شخصه انتخابم نیست، تحمل اون همه زجر و عوارضش رو ندارم حتی اگه تنها راه حل باشه این کارو نمیکنم که حالا جواب بده یا نده....
-
۰۲۰۸۳۰
سهشنبه 30 آبانماه سال 1402 08:28
من خودم بچه پایینشهرم، شوهرم مال یه جائیه که اصلا شهر نبوده:)) ما خودمونو کشتهایم که بتونیم خونمون رو بیاریم چهار تا چارراه بالاتر، بلکه بتونیم عین آدم در آرامش نسبی زندگی کنیم؛ ولی هر وقت راهمون میافته به اون پایین مایینا، شوهرم میگه اینجا باید عین خودشون رانندگی کنی، بخوری تا خورده نشی:)) امروز سر اون چهارراهی که...
-
۰۲۰۸۲۹
دوشنبه 29 آبانماه سال 1402 09:50
برای بار نمیدانم چند دهم به تسلیبخشیهای فلسفه پناه میبرم، آلن دوباتن به نقل از شوپنهاور چیزی میگوید با این مضمون که لازم نیست اینقدر از خودت و تلاشهایت مایوس باشی، تو هم یک موجود زندهای مثل مورچه و موش کور، آمدهای که نفس بکشی، بخوری و پس بدهی و این وسطها تولیدی مثلی هم کرده باشی؛ برنامه چیزی بیش از این نبوده و...
-
یاد اریک افتادم که میگفت الان مسئله این نیست که مردم غذای خوب نمیخورن، دیگه اصلا غذا نمیخورن!
یکشنبه 28 آبانماه سال 1402 21:21
چند روز پیش تو فروشگاه، یه عاقله مرد چهل و چندساله جلوی یخچال لبنیات ایستاده بود. دید دارم یه شونه تخم مرغ بر میدارم، گفت: برندار تاریخ نداره. نگاه به تاریخش کردم دیدم هنوز 20 روز مونده. گفتم تا پونزدهم آذر وقت داره. گفت خب کمه. با تعجب نگاهش کردم، اونم با تعجب نگاهم کرد. هر دو همزمان به حرف اومدیم، گفتم خب ما تا اون...
-
گروس عبدالملکیان میگوید:
یکشنبه 28 آبانماه سال 1402 06:41
ما، کاشفان کوچههای بنبستیم حرفهای خستهای داریم اینبار پیامبری بفرست، که تنها گوش کند.
-
نیچه میگوید:
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1402 07:28
همانطور که پوست، اجزایی چون استخوانها،عضلات، رودهها و رگهای خونی را در بر گرفته و آنها را از دید انسان مخفی ساخته است، خودبینی و غرور نیز پوششی برای بیقراریها و هیجانات روحند. پوستی که بر روح آدمی کشیده شده است.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1402 05:24
پنج سال از رفتن خواهرزادهم میگذره و من امروز صبح هر چی فکر کردم نتونستم اون طرز خاص «خاله خاله خاله» گفتنش رو به یاد بیارم. اون اوایل هر وقت یادش میافتادم صداش تو گوشم بود، انگار رو به رومه و داره صدام میکنه. چقدر زشت و بیرحم و کثافته این دنیا. تنها دلخوشیم دیدن هفتگی مربی نقاشی بچههاست، چهرهش و روحیاتش خرده...