کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

حرفهایی که هیچ وقت نمیزنم و قلنبه تو دلم میمونه

این مرد یه ویدیوی کسشر از محبت خواهر-برادری نشون بچه‌ها میده و بهشون میگه هیچی جای محبت خواهر-برادری رو نمیگیره، حتی بهترین دوست آدم. دلم میخواد بهش بگم داداشت کجا بود وقتی میخواستی جنازه بابات رو شناسایی کنی؟ کی غیر از رفیقت وقت و بی‌وقت عصای دستت بود؟ وقتی داداش لندهور عملیت معلوم نبود تو کدوم دخمه‌ای نئشه افتاده بود، کی زیربغلتو گرفت از سر خاک بابات بلندت کرد؟ داداشت جز سوسه اومدن و دعوا راه انداختن و پول تیغیدن چی برای زندگیمون داشته؟ آبجی‌ت که خدا روشکر شاغله و دستش به دهنش میرسه، یه بار یه هِل پوک گرفت دستش برای بچه‌ی داداشش بیاره بگه عمه اینو بگیر باهاش بازی کن؟ یه بار دست بچه‌ت رو گرفت ببره پارک باهاشون بازی کنه؟ همین خواهرت نبود که وقتی لنگ پول بودی و خونه میفروختی ملکت رو ده درصد زیر قیمت ازت خرید؟! مرد حسابی، چرا همون کسشعری رو که در گوشت خونده‌ن، تو هم تو گوش بچه‌ت تکرار میکنی؟

خواهر و برادر من هم یه جور دیگه کسشرن. چند روز پیش بابام عمل قلب داشت، یه داداش و یه خواهرم باهاش بودن. من از طریق گروه خانوادگی دائم از داداشم میخواستم که آپدیت کنه، تا همه از حال بابا با خبر بشن. به نظرم احمقانه بود زنگ بزنم مزاحمشون بشم. ولی ظاهرا بقیه مدام زنگ میزدن. بعد عمل بابام یه چیزی در مورد من میگه (احتمالا تعریفی میکنه که حسودی خواهره تحریک میشه) به بابام میگه حالا دیدم مرضی چقدر هم زنگ زد حالتو پرسید؟!؟! یعنی شما درجه پستی و دنائت هم‌خون منو ببین!!! ادامه‌ افاضاتش بماند...روز بعد از عمل بابا بچه‌هامو برداشتم رفتم موندم پیششون، چون مادرم که هیچ کاری نمیتونه بکنه، بابام پخت و پز میکرد که اونم باید استراحت میکرد. یه وعده غذا رو هم از خونه پختم بردم، اونم بدون وسیله! شب داداشه اومد دید دارم کمر مامانم رو با روغن ماساژ میدم، میفرماد سالی یه بار میای اینجا میمونی، کمرشو ماساژ میدی، توقعشو بالا میبری، بعد ما که هرشب میایم سر میزنیم از ما هم ماساژ میخواد! گفتم بدبختی اینه من هر کار هم بکنم، باز بدهکارم. 

 خواهر برادر کدومه شوهر من؟ هم‌خون کدومه عزیزمن؟ ول کن دیگه، وابده! بذار این بچه هر موقع کارد رو تو دست خواهر خودش دید قبل از اینکه به استخون دورنیانداختنی‌ش برسه فرار کنه. 

نظرات 8 + ارسال نظر
خانوم ف سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1402 ساعت 12:06 ق.ظ

کاملا باهات موافقم .
حالا باز یه سری خر پیدا میشن کون به کون بچه میزان که اولی تنها نباشه دومی اِل نشه .
بابا نسل ما که خواهر برادر داریم به خون هم تشنه ایم
چه برسه این جدیدا

چی بگم والا...
اسیریم
حالا نه اینکه همشون همیشه بد باشن ولی اونجورام نیست که آدم در موردشون رویا ببافه....

نسیم سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1402 ساعت 09:17 ق.ظ

امیدوارم بچه های تو از اون خواهر برادرای جون جونی بشن در آینده و هوای همدیگه رو داشته باشن

من هم آرزومه
ولی زیاد امیدوار نیستم:))

سمیه سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1402 ساعت 10:07 ق.ظ

چه جالب که این متن رو الان خوندم، آخه دختر من تک فررنده و دیشب ساعت ۱۲ نصف شب بیخوابی به سرم زده بود که اگر دخترم سی سالش شد و دلش گرفت به کی باید زنگ بزنه و قلپ قلپ اشکام می ریخت
تو همین روضه خونیها بودم که یاد خودم افتادم که مثلا حالا که تو تک فرزند نیستی درد دلت رو به کی میگی؟ و در همانجا یک فحش خوب نثار خودم کردم که بگیر بکپ و زر زر نکن

آفرین بر اون مغزت که به موقع به دادت رسید:))
وجود خواهر یا برادر در خردسالی به بچه کمک میکنه مهارتهای بین فردی رو بهتر یاد بگیره، ولی بعیده برای آینده‌ش مفید باشه

سمیه سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1402 ساعت 08:52 ب.ظ

دقیقا مشاور هم به من همین رو گفت، که اگر ما میگیم چند فرزندی واسه دوران کودکیه وگرنه از آینده کسی خبر نداره و اگر تو بتونی محیطی فراهم کنی که فرزندت با همسن و سالای خودش باشه هیچ مشکلی نخواهد داشت و چه بسا چند فرزندانی که بچه هاشون فاصله سنی زیاد دارند به واقع دارن چند تا تک فرزند بزرگ می کنند
همه اینها رو می دونم اما دیشب به طرز فاجعه ای خل شده بودم، البته که بعد تجزیه و تحلیل و بررسی شرایط خودم به راحتی و با وجدان آسوده خوابیدم

ببین یه سری کسشر تو مغزمون فرو کرده‌ن که به صورت منطقی میدونیم غلطه ولی ناخودآگاهمون ازشون متاثر و مخدوشه و یه وقتایی خفتمونو میگیره. چاره‌ش فقط همینه که با تفکر منطقی باهاش دست به یقه بشیم. سمپاشی‌های اطرافیان هم در این مواقع بی‌تاثیر نیست.

فائزه چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1402 ساعت 10:07 ق.ظ

جدی بدترین دشمن منم در زندگی خواهرم بوده. الانکه بش فک کردم پشمای خودم ریخت:))

والا غریبه‌ها که کارشون به خیر و شر آدم نیست، همین نزدیکانمون ریده‌ن تو زندگیمون:))

لیمو چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1402 ساعت 10:35 ق.ظ

شاید اینجوری میگفته که مثل خودشون نشه ولی عمیقا باور دارم بچه ها چیزی که ببینن رو یاد میگیرن نه چیزی که بهشون میگی.

بله
میخواد دو تا خواهر با هم صمیمی بشن
ولی این نوع تربیت جواب عکس میده
چون روی اونی که ذاتش بده تاثیری نداره ولی باعث میشه اونی که ذاتش خوبه به راحتی قربانی بشه

بعدم موضوع مهمتر اینه که نباید بچه را با دروغ و کسشر تربیت کنی و ارزشهای تخمی و غیرواقعی براش بسازی

خواهر یا برادر به صرف خواهر یا برادر بودنش هیچ ارزشی نداره، هر چقدر انسان شریف و با محبت و بی‌آزار باشه ارزشمندتره، حالا میخواد خواهرم باشه یا رفیقم باشه یا حتی اونی که تو ارتش دشمن تیربار گرفته سمت من. چون همون دشمن با شرافت پاش بیافته ارزشش نشون داده میشه و همچنین اون خواهری که پست پست و حقیره پاش بیافته هم گوشتم رو میخوره هم استخونمو دور میندازه

زهرا جمعه 29 دی‌ماه سال 1402 ساعت 08:15 ق.ظ http://pichakkk.blogsky.com

چقدر نیاز داشتم به این پست مرضیه.
و کاملا باهاش موافقم.
ولی همچنان ترش و استرس تک فرزندی بچه م رو دارم. مثل سمیه

تا جایی که میدونم تو خیلی خوب راه معاشرت بچه‌ت با هم سن و سالهاش رو باز کرده‌ای,، پس نگران نباش عزیزم
تو این مملکت با وضع فعللی، هر طرفی که بری و هر کاری که بکنی آسیب وجود داره، پس چه بهتر که با نیاوردن یه بچه‌ی دیگه یه آسیب‌پذیر بالقوه اضافه نکنیم:))

لیمو شنبه 30 دی‌ماه سال 1402 ساعت 10:43 ق.ظ

بدون اغراق میگم دیدت خیلی عمیق و درسته و حالا متوجه اون شکاف فکری که نوشته بودی ممکنه توی ازدواج پیش بیاد میشم. من خیلی معتقدم که درباره رفتار با دیگران نباید به بچه ها دیکته کرد انگار از همه با هر روحیه ای خروجی یکسان بخوای. برای دخترهات خوشحالم که مادرشونی :))

ممنونم از تعریفت
گاهی حس میکنم هیچ وقت منو توی ماتریکس راه نداده‌ن:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد