امروز یه ویدیو شش ثانیهای دیدم، مرده تمام مدت ساکت و بی حرکت زل زده بود به لپتاپش و زنه روی مبل کناری در طول شش ثانیه هشت جور حرکت مسخره از خودش دراورد: بلند شد ایستاد، به مرده فاک نشون داد، مُرد، پرید بالا، لبخند زد، نشست رو مبل، ژست نرمال گرفت و آخرش با صورت رفت تو مبل. بالای کلهی مرده نوشته بود هورمونهای مردانه و بالای کلهی زنه نوشته بود هورمونهای زنانه. آهی کشیدم و فکر کردم که شرایطم اونقدر سگیه که حتی نمیتونم رفتارهای هورمونی از خودم نشون بدم. احساسم واقعا پیچیده است. یه سری چیزها تو فکرم هست که نمیشه در موردش حرف زد. سعی میکنم بیام تو خوداگاه، ولی نمیشه. در حالت نوموخوام عمیقی هستم. نوموخوام حرف بزنم، نوموخوام کاری انجام بدم، نوموخوام بیدار باشم، نوموخوام زندگی کنم. بدترین قسمتش اینه که فردا باید برم باشگاه و من نوموخوام اون وزنههای گه رو ببرم بالای سرم و باز بیارم رو به روم و هی بشمرم و هی درد فشرده تو عضلههای ضعیفمو تحمل کنم. نوموخوام، مگه زوره؟ مدام یاد حرف اریک میافتم که نوشته بود «آدما باشگاه نمیرن و ورزش نمیکنند نه بخاطر اینکه اهمیتشو نمیدونن یا پول و وقتشو ندارن؛ بلکه به خاطر اینکه ورزش کردن بهشون نشون میده چقدر ضعیفن». آدما دوست ندارن بدونن چقدر ضعیفن و من الان اونقدر حس ضعف دارم که حتی باز بودن چشمام هم باعث میشه احساس ضعف کنم. نوموخوام بیدار باشم. میخوام بخوابم و تا موقعی که قوی و شجاع نشدهم بیدار نشم و خوب میدونم اون موقع هیچ وقت نمیرسه.
افسرده شدی؟
خوب میشی بزودی، مطمئن باش
میگم شاید افسردگی بعد از زایمانه :)
آره، زیر مشکلات زندگی زاییدم:))