کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

این یکی رو من گردن نمیگیرم:))

فسقلی: امام مهدی کیه؟
من: چه میدونم مادر، بگیر بخواب
فسقلی: اماما میتونن با خدا حرف بزنن، برای همین امام میشن
فلفلی: خدا وجود نداره، همه‌ش افسانه است
فسقلی: اینجوری نگو خدا ناراحت میشه
فلفلی: گفتم خدا وجود نداره!
فسقلی: خدایا این خواهر منو ببخش
من (در حالی که دارم از خنده منفجر میشم): بخوابید دیگه، چقدر حرف میزنید

نظرات 5 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 09:58 ق.ظ

وااای ناهمسان به معنای واقعی کلمه

متضادن اصن:))

خانوم‌ف یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 01:19 ب.ظ

عاشق او‌ن آئیست کوچولو شدم

ببین من چیزی نگفتما،خودش به این نتیجه رسیده
جالبه امسال که گیر دادن بهم، دیگه بهشون گفتم عمونوروز افسانه است، ولی قبول نمیکنه، میگه عمونوروز واقعیه. اما خدا رو قبول نداره:)))

سمیه یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 02:24 ب.ظ

چقدر عقیده هاشون فرق داره. انگار تو دو تا محیط مختلف رشد کردن

من خودم حیرونم
تهش ذاته که تعیین میکنه
تربیت کشکه:))

سید محسن یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 09:30 ب.ظ

*صورت مسئله مورد نظر خود را، با کلمات مثبت، بنویسید---خودش نصف راه حل، است.

مسابقه «کامنت نامربوط»‍ه؟:))

ما اینجا مساله‌ای نداریم، جاهای دیگه هم که داریم خودمون راهشو پیدا میکنیم. مرسی از شما.

ماهش سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 01:25 ب.ظ http://badeyedel.blogsky.com

چه دخترای بامزه ای دارید خدا حفظشون کنه

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد