حس میکنم افسردگیم داره به حدی میشه که دیگه بدون دارو نمیشه ادامه داد و فکر اینکه دوباره بخوام دارو مصرف کنم خودش غصهای جداگانه است.
میدونید مشکلم با قرص خوردن چیه؟ اولا همین الانش روزی ده تا قرص، دارم میخورم، رکورد روزی 15 تا هم داشتهم البته. واقعا متنفرم از اینکه عین پیرزنا همهش یه جعبه دارو داشته باشم، تو سفر، تو محل کار، سر کیر خر هم باید این کثافتا همراهت باشه که سر وقت بخوریشون. ثانیاً داروهای اعصاب و روان که میخورم حس میکنم تو زندگیم آب بسته شده، همه چی کمرنگ میشه. میدونم که اصلا هنرش همینه که از غلظت بدبختیایی که حس میکنی کم بکنه ولی خب اون آب به همه چی بسته میشه و همه چی رو بیمزه میکنه.... در حالت نوموخوام بدی به سر میبرم. میدونم که لازمه ولی نوموخوام :٫((
حس میکنم امثال من یا آدمهای رنجورتر از من مناسب زندگی نیستن. ما باید از طبیعت حذف میشدیم. دکترها زوری ما رو .وصلههای ناجور زندگی کردهاند.
توی طبیعت زمستان یه مرگه
در ادامهاش بهار میاد
ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور
-- افسردگی هم شبیه زمستونه؛ اون چیزایی که قبلا فکر میکردی نشونه و معنی زندگی هستند دیگه بیمعنی میشن. صبور باش تا بهار بیاد و انگیزههای نو برای زندگی بدست بیاری.
مشاوره آنلاین زورکی - هر کامنتی ۵۰۰ هزار تومااان . یالا رد کن بیاد
افسردگی من خیلی مزمنتر از این حرفهاست، از خزون و زمستون گذشته، قحطشالیهای مکرره. «ریشه در کودکی دارد» رو یادت رفت دکتر جان:))
خوب میشی بزودی؛ قرصها یک دوره چند ماهه است و تموم میشه و جدید و نو و سرحال و باحال میشی.
حالا بذار برن دکتر
فعلا که بدجور گرفتار بدبختیام هستم.
مرضیه من دو سال نان استاپ پاکت پاکت قرص خوردم برای افسردگی و حمله های پنیک فقط بهت بگم اون حال خیلی کم میشد ولی گه ترین روزای زندگی رو گذروندم با خوردن اون قرصا به خاطر ساید ایفکت زیادی که داره. نه به تو نه به هیچ کس نمیگم نخور فقط هر چندتا راه جایگزین که فکر میکنی به مودت و حالت می خوره امتحان کن بالاخره یکیش جواب میده
من سال هاست این حالو دارم فقط خواستم بگم میفهمم از چی داری میگی
من خودم پنج سال قرص خوردم، در واقع فایده خاصی نداشت جز اینکه آرومم میکرد و از اون بیتابی و عذابم کم میکرد...