کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

عوضش امنیت داریم و فلان خر

بعد از ده-یازده  سال اتفاقی پشت چراغ قرمز دیدمش، سوار یه ۲۰۶ بود، با موها و ریش نامرتب و همون نگاه آرام و بی تفاوتی که من میدونستم میتونه براق و مجذوب هم باشه. با خودم فکر کردم اگه ده سال پیش پیشنهادشو قبول کرده بودم، چی شده بود؟ شاید تو همون دو سه تا قرار اول همه چیز تموم میشد، شاید هم الان داشتم از دست اون نک و ناله میکردم که شوهر خوبی نیست:)) اون زمان با اینکه ازش خوشم میومد، حتی به پیشنهادش فکر هم نکردم چون با شناختی که داشتم حدس میزدم مردی نیست که به من ثبات و امنیتی رو که لازم دارم بده -و احتمالاً حدسم درست بود، خبر دارم که هنوز هم عذب اوقلی و پا در هواست- اما الان بعد از گذشت این سالها و استخوان ساییدن در گذر از روزها، فکر میکنم امنیت و ثبات چیزی نبود که من رو خوشحال کنه. من با آزادی در عین خواسته شدن عمیق و دیوانه‌وار خوشحال میشم و خلاء روحم پر میشه و شاید همون دیوانه‌ای که قبولش نداشتم میتونست چیزی رو بهم بده که واقعاً لازم داشتم. 

نظرات 6 + ارسال نظر
امید پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 08:18 ق.ظ

وبلاگ شما خانم ها را که میخونم یاد فیلم افسانه آه ساخته تهمینه میلانی می افتم
البته ما اقایون هم همینطوریم فکر می کنیم اگه با یکی دیگه ازدواج کرده بودیم چه ها که نمی شد

مغز آدمیزاد میتونه حالاتی رو تصور کنه که هرگز وجود نداشتن. هنر، خلاقیت و حتی اختراعات علمی از همین توانایی مغز نشات میگیره. چه ضرری داره که آدم ژست خر دانا رو کنار بگذاره و خیالاتشو بپردازه؟

امید پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:32 ب.ظ

هیچ اشکالی نداره که آدم به خیالاتش بپردازه
خیلی هم خوبه به شرطی که ازش لذت ببره
نه اینکه سرکوفت بزنه به خودشو شریک زندگیش
البته این نظر منه

نظر شما محترمه
تو چه حالی داری آقای امید، نظر میذاری، میای جوابش هم میخونی:)))


زنده باد استاکرهای همیشگی :))

مرضیه پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 04:10 ب.ظ http://Fear-hope.blogsky.com

اغلب خانمها به نظرم گاهی درمورد زندگی با شخص دیگه ای که زمانی میخواستشون خیالپردازی می‌کنند، همه چی شاید از دور رویایی به نظر برسه اما به نظرم در زندگی واقعی و متاهلی اغلب اونچه که انتظارش رو داریم اتفاق نمیفته چه با همسر فعلی و چه با افراد دیگه

من با همسرم به همون چیزی رسیده‌م که انتطارشو داشتم
منتها الان دیگه اون چیزها رو نمیخوام:)))

سحر جمعه 16 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:01 ب.ظ http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

شایدم اون چیزارو می خوایم ولی چیزای دیگه ام‌می خوایم
قال سحر

طبیعیه که آدم همه چی رو با هم بخواد. همزمان که داری جوجه کباب میخوری، بستنی و آش رشته هم دوست داری ولی در لحظه انتخابت اینه که جوجه بخوری. من هم وقتی میگم الان چیز دیگری رو میخوام یعنی الان اولویت و انتخابم اینه، نه اینکه چیزهای دیگه رو اصلا نخوام.

لیمو یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:04 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com

این * آزادی در عین خواسته شدن عمیق و دیوانه وار* همین. فکر کنم دوازده بار از روش خوندم. همون چیزیه که همیشه میخواستم بگم اما جفت و جور نمیشد. مرسی

ها
من هم تازه فهمیده‌م چه جوری بگمش

samar یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:10 ب.ظ http://glassbubbles.blogsky.com

ده بار نوشتم پاک کردم, بعضی وقتا انقد وسط هدف میزنی یا باید چند صفحه نظر بدم یا هیچی نگم الان گزینه دو ام.. هیچ وقت ثبات نخواستم, هر چیزی رو روی اخرین درجه تنظیم کرده ش فقط خواستم, نهایت هر چیزی حد وسط و کناره ها حالمو بهم میزنه, هزار بار پر شدن و خالی شدن حتی اگه خلاها پر نشه

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد