سالها پیش از تلویزیون فیلمی پخش میشد که من اصلا بهش دقت نمیکردم، تو آشپزخونه مشغول کار خودم بودم. موضوع این بود که زنی تو شهر غریب، تنها گرفتار شده بود و سعی میکرد گلیمش رو از آب بیرون بکشه. از صبح تا غروب به هفت-هشت نفر سر زد ولی مشکلش حل نشد. دم خونهی آخر که رسید و پشت در موند، زانو زد وسط کوچه و شروع کرد به گریه. شوهر من انگار یهو زبون فیلم به چینی تغییر کرده باشه چشماش گرد شد، گفت: این واسه چی داره گریه میکنه؟ از تو آشپزخونه گفتم: معلومه، از خستگی. چشماش گردتر شد. هیچ ایدهای نداشت که آدمیزاد ممکنه از خستگی گریه کنه. البته مدتی بعدش که از خستگی شب بیداری و بچه داری، هر روز صبح تو بغلش گریه میکردم شیرفهم شد.
خستگی بچه داری واقعا جریانش جداست یه کار درگیر تمام عمر که حجم و فشارش تو بازه های زمانی مختلف کم و زیاد میشه, به جز این حالت بقیه گریه ها ناشی از خستگی با نصف روز خوابیدن با یه بیرون رفتن و چرخیدن و ریتیل تراپی و سفر بیشتر اوقات خوب میشه و انرژیت برمیگرده, ولی گریه از فرط استیصال و درموندگی هم دیدنش توی بقیه هم تجربه شخصیش خیلی دردناک و معمولا بی علاج
ماههای اول، شب تا صبح چشم رو هم نمیذاشتم. اولی رو شیر میدادم، خواب بود آروغ نمیزد، بیست دقیقه تو بغل نگهش میداشتم که از دل درد گریه نکنه، بعد نوبت دومی میشد!گ بعد عوضشون کن، گاهی نم پس میدادن، خوابالو خوابالو لباس و تشکشون رو عوض کن. بعد بلند شو شیشه شیر رو بشور واسه راند بعدی. هنوز دستتو خشک نکردی باز صدای گریه بلند میشه!
فقط خوشحالم که گذشت:))
فاصله سنی بچه ها چقدره؟ من و خواهرم یکسال و نیم فاصله داریم و خاطرات مامانم و خستگی هاش خیلی شباهت داره :)))
دوقلو هستن
من بچه ندارم ولی چون بچه های برادرم پیش خودمون بزرگ شدن لحظه به لحظه چیزایی که میگی رو دیدم البته دیدن کجا و درک اینکه خودت مسئولیت کاملش رو داشته باشی خیلی فرق داره! فقط همیشه فکر میکنم میزان دیگران خواهیم در مقابل خودخواهیم و مسئولیت پذیریم انقد هست که بتونم اینا رو هندل کنم ؟!
خیلی کار بزرگیه
حکم بچهدار شدن رو فقط باید از غریزه گرفت، عقل هر دلیلی بیاره، خودش میتونه خنثی کندش:))