من در بین ایرانی های فرهیخته، نسبتاً فرهیخته، خود فرهیخته پندار و فرهیخته نَمَنه؟ یک سندروم مشترک کشف کرده ام که اسم مختصری نمیتوانم رویش بگذارم اما مفصلش میشود اینکه: فقط نسل من خوب بود، بعدی ها عن هستند. به این نقل قول از صفحه ویکی پدیای غزاله علیزاده توجه کنید:
غزاله علیزاده چند ماه قبل از مرگش در گفتگویی که با مجله ادبی گردون (شماره 51–21 مهر 1374) داشت در مورد خودش چنین میگوید:
«دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمیشناختم. کی دنیا را میشناسد؟ این تودهٔ بیشکل مدام در حال تغییر را که دور خودش میپیچد و از یک تاریکی میرود به طرف دیگر. در این فاصله، ما بیش و کم رؤیا میبافیم، فکر میکنیم میشود سرشت انسان را عوض کرد آن مایهٔ حیرتانگیز از حیوانیت در خود و دیگران را. ما نسلی بودیم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تاسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت میکنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانهٔ عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است. ما واژههای مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت …»یه بارم رفتم مصاحبه، طرف آخرش ازم پرسید اگه یه جا با همین شرایط 50 تومن بیشتر بدن ول میکنی اینجا رو و میری؟ (اون موقع حقوقم 300 بود) چند بار تکرار کردم همه چیزش مثل اینجا باشه؟ اونم هی جواب داد آره عین همینجا باشه با حقوق بیشتر. گفتم آره میرم، مگه دیوونه ام که نرم؟
آخه گوزو وفاداری آدمی که هنوز جذب سیستمت نشده رو میخوای بسنجی؟ میزان خایه مالی شخصیتمو میسنجی؟ میخوای ببینی به جیفه ناچیز دنیا چشم دارم یا نه؟ این سواله آخه؟!؟!
مهندس بدی نبود ولی تو مدیریت گاو پیشش پرفسور بود، رفت کانادا، واقعا برام سواله اونجا پهن بارش کردن یا نه.
تو زندگی فعلیم چیزهایی دارم که بیاندازه عاشقشونم، فسقلیامو میگم. لحظه به لحظه بزرگ شدن اینها برام لذته، وقتی لنگای درازشونو میبینم که دیگه تو بغلم جا نمیشه، وقتی زبون درازیاشونو میبینم که منو با 80 کیلو وزن فیتیله پیچ میکنن، وقتی بدجنسیا و کلکهای کودکانهشون رو میبینم، وقتی بارقهایی از هوش نشون میدن، وقتی نقاشی های خلاقانه میکشن، وقتی شخصیتهای کارتونی رو با واقعیت قاطی میکنن، وقتی تو حال بدم میان و بغلم میکنن من پر از حس خوشبختی میشم. باورش سخته این چنارهای زیبا همون دو تا شفیرهی ریقو بودن که دادن بغل من. شفافترین تصویرم از روزهای اول تولدشون شکم کوچولوی فلفلیه که لخت زیر مهتابی خوابونده بودیم تا زردیش برطرف بشه. معده کوچولوش از زیر پوست نازکش به اندازه یه گردو شایدم کوچکتر برجسته بود، پیچ و تاب روده هاشو میدیدم و استخوانهای دنده اش رو میتونستم بشمارم. زیر پوستش ذرهای ماهیچه یا چربی نبود. نای گریه کردن نداشت، نای شیر خوردن نداشت، نای زنده موندن نداشت. حالا همون فلفلی وقتی دعواش میکنم و میگم کارت بد بود دو تا دستش رو میاره بالا و مثل دهن تکون میده. با دست چپ میگه کارت خوب بود با دست راست میگه کارت بد بود بعد با دست چپش میکوبه به دست راست و دست راستش پرت میشه عقب. دست چپو تکون میده میگه این برنده شد پس کارم خوب بود. راستش تجربه این لحظه ها بزگترین موهبتی بوده که تا الان نصیبم شده، اما
همیشه امایی هست
همیشه چیزهایی هست که میخوایم و نداریم.
دلم زیبایی بیشتر، پول بیشتر و لذت بیشتر میخواد. دلم میخواد اما دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.
این حقوق کم جز شر، هیچی نیست.
نیرو میگیرن با حقوق کم، یارو هم کارو حواله میکنه به تخمش، میگه با این پولی که میدن همینقدر کاری که میکنم زیادیه.
کارو شروع کردم تاریخ زدم 99/12/02 چنان حالت شوکی بهم دست داد که میخواستم عین کارتونها بپرم تو خیاباون جیغ بکشم سال نود و نه داره تموم میشه اااااااااااااااااااااااااااااااااااا
آخه چرا ما که هیچی نفهمیدیم از این زندگی
عمرمون تموم شد
خیلی چگالی عمرم کم بود
خیلی هیچ کاری نکردم
هیچی ندیدم
خیلی کرم خاکی وار زندگی کردم.
- چرا خلط مبحث میکنی؟
= یعنی چی؟
- یعنی چرا قیمه ها رو میریزی تو ماستا؟
= آهان... چرا از اول عین آدم نمیگی؟!
زمان بچگی ما تنها چیز سنتی شناخته شده، بستنی سنتی بود. البته که من طعم وانیل را به زعفران ترجیح میدادم ولی خب پسته های داخل بستنی سنتی یک مزیت بود.
بعدش رستوران سنتی باب شد، من با چهارزانو نشستن روی تخت و دیزی خوردن در ملاء عام مشکلی نداشتم به شرطی که جورابم سوراخ نباشد. البته اینکه بعد از نهار بشود قلیان زد برای خیلی ها مزیت بود.
بعدترش مواد مخدر سنتی شناخته شد، منظور همان تریاک و حشیش و هرویین بود که در مقابل متاآمفتامین (شیشه) و قرصهای روانگردان که صنعتی بودند، آنها سنتی محسوب میشدند. این شد که ما فهمیدم اگر معتاد پس از فاز گرفتن ناشی از استعمال مخدر، به جای آدم کشی و تجاوز فقط خودش را بخاراند و بخندد و بخوابد؛ یک مزیت است.
الان دور دور طب سنتی است. هنوز دقیقا معلوم نیست منظور از طب سنتی چه چیزهایی میتواند باشد، گویا از حجامت و فصد و بادکش بگیر تا طب سوزنی و ماساژ کف پا تا دود کردن پشکل و خوردن معجون هفت ریشه در صبح ناشتا همگی مشمول طب سنتی هستند. به طور کلی هر جا تجویز د رمانی بشود ولی مجوّز مهر نظام پزشکی نداشته باشد میشود طب سنتی. ما اولش فکر میکردم علفی جات نمیتواند ضرر یا عوارض جانبی داشته باشد ولی بعد فهمیدم که اینطور نیست. گفتیم شاید علفیجات ارزان باشد و کمتر از دار و دوای دکتر هزینه کنیم که این طور هم نبود. حالا منتظریم یک مدت بگذرد شاید آخرش بفهمیم مزیت طب سنتی چیست.