کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

- اینا رو از کجات درمیاری؟

= از همونجایی که تو ازش فرار کردی!

تراوشات کله صبح

هر صبح نعش بردن تا پشت میزِ اجبار
یک چشم خواب و خسته، یک چشم نیمه بیدار
گرچه نمیرود پیش کاری در این خرابه

مشغول کار هستند کارِگرانِ بیکار




صد عقده ناگشوده چون جعبه توی انبار

توی سرم شلوغ از بحثِ میان افکار
هر لحظه جنگ دارم با یک نفر درونم

همچون گلادیاتور در صحنه های پیکار



دل خسته ام از عالم، لش کرده رو به دیوار

دل بسته ام به ساقی، هایده روی تکرار
آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است

سیگار بعد چایی، چایی بعد سیگار



یک دست جام باده، یک دست گیسوی یار

چشمی به تلگرام و گوشی به تیتر اخبار
در هجمه وقایع، مست و ملنگ و بی عار

آب از سرم گذشته، انگار هم نه انگار





کلم پلو بدون بو

خیلی وقت پیش یه نفر نوشته بود کلم پلو چیه؟ همون استانبولیه که یه نفر چُسیده توش

خب بوی کلم واقعا بده ولی این سبزی خودص خودشو داره و.مخصوصا فیبر زیادی داره. من روش خودمو واسه پختن کلم پلو دارم که راحته و بوی بد کلمو تقریبا خنثی میکنه. میشه مثل لوبیا پلو با گوشت درست کرد یا مثل استانبولی بدون گوشت، اونش یه خودتون بستگی داره. من برنجشو آبکش نمیکنم که ویتامینهای گروه B از دست نره. 

مواد لازم:

برنج 3 پیمانه

کلم نازک خرد شده 3 الی 6 پیمانه (بسته به ذائقه تون)

پیاز کوچک یا متوسط 1 عدد

زردچوبه و ادویه کاری 

طرز تهیه:

پیاز رو نگینی و سرخ میکنیم. من به روش مادرم اول پیاز رو تو ماهیتابه خالی تف میدم تا آبش تبخیر بشه و بعد روغن اضافه میکنم. قبل از اینکه طلایی بشه زردچوبه میزنم، حدود یه قاشق چایخوری. زردچوبه باید خوب سرخ بشه و بوی خامی نده. فرق غذای حرفه ای و جاافتاده و غذای معمولی تو همین چیزاست. همرا ه زردچوبه کاری رو میریزیم. من یه قاشق غذاخوری میریزم، اینم باز بسته به ذائقه است. کار هم باید سرخ بشه. اگه با گوشت میخواید درست کنید باید گوشت رو هم سرخ کنید. بعدش کلم ها رو اضافه کنیم. اگه اهل غذای سالمید کلم رو کمتر سرخش کنید تا خواصشو از دست نده و هضمش راحت باشه. این مرحله همونجاست که بوی کلم گرفته میشه. هم کاری و هم سرخ شدن تو روغن کار بوی گندشو میسازه. بعد برنجو بشورید و مثل وقتی که کته میکنید یه بند انگشت آب روش بذارید بمونه، بعد اون برنج و آب رو بریزید رو مخلوط کلمی که سرخ شده. آبش که جمع شد بذارید دم بکشه و تمام. 


990124

هر چقدر تمیزکاری غمناکه، آشپزی فرحبخشه. غرق شدن توی بوها و مزه ها، نگاه کردن به سبزیها و گوشتهایی که تو روغن داغ رنگ عوض میکنن، بو کشیدن ادویه هایی که روی روغن میرقصن و قاطی میشن، تمرکز روی اینکه از هر چیزی دقیقا چقدر بریزی و کی بریزی و چه جوری بریزی، بازی با بعضی مزه ها و امتحان کردنشون با هم و کشف اینکه که کاری و فلفل دلمه ای های رنگی و سیر با هم تو مایه ماکارونی  عالی میشه ولی کاری تنها نه، فلفل دلمه ای تنها نه، سیر تنها نه...

آشپزی رو دوست دارم نه فقط به خاطر اینکه شکمو هستم، به خاطراینکه  حس زندگی بهم میده. پیشدانشگاهی که بودم، یه بار سر کلاس زبان یه دفعه نمیدونم از کجا بوی پیازداغ اومد، بعضیا غر زدن و بعضیا مثل من لبخند. دبیر  جا افتاده ای داشتیم، وایساد روبروی کلاس و با فضیلت مادرانه اش گفت: "بوی پیازداغ بوی زندگیه، یعنی اینجا یه خونه ای هست که یه خونواده توش زندگی میکنه و یه خانومی که داره با عشق برای خانواده آشپزی میکنه." جمله آخرو در حالی میگفت که چشماشو بسته بود، لبخند میزد و برای هم زدن غذای فرضی دستشو تو هوا میچرخوند. شونزده سال از اون لحظه گذشته. پنجره آشپزخونه رو باز میکنم، غذامو هم میزنم و آرزو میکنم کاش همه مردم شهر بدونن که بوی پیازداغ بوی زندگیه. 

بازی آخر بانو-روایت دوم

وقتی آدمی تنها یک ذهن باشد

یک ذهن دربسته

آن وقت است که دنیای درونش وسیع و گسترده میشود

آن وقت است که گذشته و خاطرات ماوای امنی هستند که به آنها میگریزد....

آدم بدون خاطره مثل ملت بدون تاریخ است، هیچکدام از این دو وجود ندارند. 


میدونی غمناکترین چیز دنیا دواسه من چیه؟ 

دستمال آشپزخونه

 غمناکه، نه به خاطرزجه مویه های فمینیستی  در باب مظلومیت و محدودیت زن، به خاطر اینکه تا دستمالو میگیرم دستم و شروع میکنم به تمیزکاری اون بخش ناموزون مغزم از خواب بیدار میشه، شاید هم بخش موزون مغزم میره رو اسکرین سیور 3d pips و بعد جمله ها و کلمه های خیلی دور و حادثه ها و دیالوگهای خیلی تلخ پشت هم تو ذهنم ردیف میشن. شوینده رو اسپری میکنم روی سطوح و ذهن بی رحمم مثل غولی  که بوی طعمه بیدارش کرده باشه منو میگیره تو مشتش و میبره به پستوی تاریک گذشته ها و به خاطر همه اون چیزهایی که نگفته ام تنبیهم میکنم و به خاطر اون چیزهایی که گفته ام مسخره میکنه و من از درون خسته و متلاشی میشم. همینه که دستمال آشپزخونه که میبینم غصه م میگیره. 

با دِلُم گریه کن خون ببار

خودمون کم غم داریم و دلمون گریه میخواد،

این آسمون وامونده تهرون هم ول کن نیست

هی میباره

هی میباره

لاکردار تا دل تنگ ما نپوکه از غصه، ول کن نیست

باشه آسمون!

تو هم با ما چپ بیافت

اصلا اگه با دل ما بسازی جای تعجبه!

اصلاً کی ساخته که تو بسازی؟

کی دل به دل ما داده که تو بدی؟

تو هم هر چی دوست داری ببار و بد به دلت راه نده

چون دل ما پوکیدنی نیست

یعنی اگه میخواست بپوکه تا حالا باس پوکیده باشه

اگه هنوزم هستم و مینویسم و بغض میکنم، پس یعنی ....

یعنی یه دل وامونده صاحابی هست که بطپه، حالا گیرم خونین و مالین و بی رمق.... 

اه

ببین ما رو به چه روضه خونی واداشتی!

بیخیال

تو بارون خودتو ببار من هم باران خودمو

دیگه هم هیچچچچچ حرفی ندارم

نه با تو نه با هیچ کس دیگه. 

خانم مارپلّّه

میگه دیگه تو این وضعیت فقط خود خدا باید یه کاری بکنه از دست بنده اش کاری بر نمیاد

میگم اونم بعد از اون وقتی که اومد با ابی چای نوشید دیگه کسی ازش خبر نداره

میگه فکر کنم ابی تو چاییش سم ریخته بود 

وقتی میگویند "تازه به دوران رسیده" اغلب به یاد آنهائی میافتند که بر حسب تصادف و بی قاعده به مال و منالی رسیده اند و رفتارها و گفتارهایشان نامتناسب و غلوآمیز است ولی من نوع دیگری از تازه به دوران رسیدگی میشناسم که یک جورهائی فرهنگی یا اجتماعی است. گروهی از آدمها هستند که به خاطر تغییر جو کار و زندگی و تماس و معاشرت با آدمهای تازه و بعضاً به خاطر مطالعه و آموزش از سنتها فاصله میگیرند و سبک زندگی شان به سمت مدرنیته سوق پیدا میکند. تا اینجا از نظر شخص من اتفاق خوبی افتاده است و مبارکش باشد. مشکل اینجاست همین آدمها در برابر اتفاقات بافت سنتی جامعه یک جوری ژست میگیرند و برخورد میکنند که انگار مادرزاد همینی بوده اند که الان هستند و به هیچ عنوان برایشان امکان درک آن فضا و اتفاقهایش وجود ندارد؛ اینجاست که من به ایشان میگویم تازه به دوران رسیده های فرهنگی. بعضی رفتارهایشان همانقدر مسخره است که یک هندی زاده که تا سی سالگی نان و فلفل را با لذت میخورده، دو سال برود دوره آشپزی فرانسوی و بعد از طعم تند غذاهای هندی متعجب شود. 


گذشته هر آدمی یک کتاب تاریخ است، هر شخص شاید بتواند به مدد فراموشی از کتاب تاریخ خودش چند برگ و حتی چند فصل را بکند و بسوزاند، ولی واقعیت توی بقیه کتابها هم نوشته شده. 

990113

یه سلام به زشتهایی که فکر میکنند اگه خوشگل بودن بیشتر دوستشون میداشتن 

اگرچه 

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت

که حقیقت تلخ و سوزان است