کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

تراوشات کله صبح

هر صبح نعش بردن تا پشت میزِ اجبار
یک چشم خواب و خسته، یک چشم نیمه بیدار
گرچه نمیرود پیش کاری در این خرابه

مشغول کار هستند کارِگرانِ بیکار




صد عقده ناگشوده چون جعبه توی انبار

توی سرم شلوغ از بحثِ میان افکار
هر لحظه جنگ دارم با یک نفر درونم

همچون گلادیاتور در صحنه های پیکار



دل خسته ام از عالم، لش کرده رو به دیوار

دل بسته ام به ساقی، هایده روی تکرار
آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است

سیگار بعد چایی، چایی بعد سیگار



یک دست جام باده، یک دست گیسوی یار

چشمی به تلگرام و گوشی به تیتر اخبار
در هجمه وقایع، مست و ملنگ و بی عار

آب از سرم گذشته، انگار هم نه انگار





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد