کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

بازی آخر بانو-روایت اول

چند ماه پیش نسخه صوتی کتاب با صدای مریم پاک ذات به دستم رسید. دو فصل اول را نه چندان مشتاق گوش دادم، صدای گوینده روی مخم بود، از آن صداهای معصومِ تا ابد دخترانه، خوراک معلمهای ادبیات که هر جلسه بلندشان کنند تا از روی درس بخوانند تا چشم بقیه دخترهای همکلاسی دربیاید. بدتر از همه وقتی بود که با این جنس صدا سعی میکرد لحن مرد دهاتی به خودش بگیرد، یک چیزی شبیه جوراب پاریزیََنی که روی سر بکشند. از نویسند (بلقیس سلیمانی) هم ذهنیتی نداشتم. توصیفهاش بد نبود ولی تجسمش حوصله میخواست که من نداشتم. دو فصل اول شبیه بقیه عاشقانه های سیاسی بود، روایتی چَپَکی از همان سریالهای دهه فجر. انگیزه ای نداشتم که دنباله اش را بشنوم اما به یُمن! کرونا و قرنطینه از دیروز رفته ام سراغ فصل سوم و فقط میتوانم بگویم تعلیقش در بین همه رمانها و داستانهای فارسی که خوانده ام بی نظیر است. فقط مترصد فرصتم که بقیه اش را بشنوم. 

990104

 خواهر بالاشهر نشین فعلیم که خدا رو هم بنده نیست، یه زمان پول کرایه خونه تو تهرانو نداشت، شوهرش تو اسلامشهر (حاشیه تهران) خونه اجاره کرده بود. بیشتر اونا میومدن خونه ما و چند روزی میموندن که هم دیداری تازه بشه و هم مخارج خورد و خوراکشون سبک بشه. مامان سعی میکرد حتما یه وعده آبگوشت مشتی بذاره که خواهرزاده کوچولوم بقول مامان جون بگیره. اینهاش بماند، الان چون از چند بابت از خواهره غیظ دارم، دست خودم نیست و دلم میخواد همه پته هاشو بریزم رو آب:)))) اومدم که بگم تو یکی از اون بارهایی که ما میرفتیم اسلامشهر رو داشبورد یه مینی بوس به خط نستعلیق نوشته بود:

معرفت در گرانی است به هر کس ندهند

پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهند


شاید یه زمان که خودم و گوشیم شارژ بیشتری داشت این خزعبلات رو مبسوطش کنم.