یک ساعت فکت ارائه میکنه در خصوص اینکه انسان تنها گونه هوشمند نیست و سایر گونهها هم هوشمندی خاص خودشون رو دارند و در جهت حفظ بقا تعامل میکنند و الخ. و بعد میگه اساطیر (بخوانید مذاهب)رو انسان در جهت پاسخ به سوالات خودش خلق کرده و همونها الان شدهاند دیواری بین انسان و طبیعت و این دوری از طبیعت حال آدمها رو بد کرده. نهایتا نتیجه میگیره که تاس زمین بد نشسته و هوش به این وسعت نباید به یک نخستی گوشتخوار (انسان) داده میشد چون بر خلاف سایر جانداران در حال نابود کردن حیات روی کره زمینه و وای و وای و وای! پس بیاید هر جور شده طبیعت رو حفظ کنیم. نمیدونم چطور بگم ولی در این فرض و حکمش تناقض میبینم.
با فرض اینکه خلقت مبداء الهی و مقدس نداشته و ما هم یه گونه جانوری مثل سایر گونهها هستیم، الان این گونه راه خودش رو داره میره و به ذات طبیعیش عمل میکنه. گیرم در این راه همه چیز از جمله خودش رو نابود میکنه. خب که چی؟ چرا این نابودی در نظر شما بد و منفیه؟ گیرم که حیات انسان هم به انقراض کشیده بشه. خب بشه، تازه به حق خودش رسیده و بابت همه کارهاش مجازات شده. من از زاویه لانگشات چیز بد و وحشتناکی در این مورد نمیبینم و همه چیز سر جای خودشه. سوال فلسفیم اینه که چه اصراریه که حیات رو دقیقا به همین شکلی که هست حفظ کنیم و بلا بلا بلا...؟
راستش من فکر میکنم اریک راست میگفت که انسانهای امروز مذاهب قدیم رو رها کردند و دارن طبیعت رو میپرستند. محیط زیست در نظر اینها یک معبد مقدسه که باید زندگی خودشون و فرزندانشون (که اغلب اجازه تولد پیدا نمیکنند) همگی قربانی این معبد مقدس بشه!
میگه تو دوست داشتن رو در چی میبینی؟
میگم در توجه
و بعد اون یه چیزهایی رو میگه که من دیگه نمیشنوم. به همه توجه هایی فکر میکنم که نثارم شده و من رو خوش حال کرده. به همه توجه هایی فکر میکنم که ازم دریغ شده و من رو در بدحالی غرق کرده. به همه توجه هایی فکر میکنم که نمیخواستمشون، اما همیشه بودند. به همه توجه های غافلگیرانه، توجه های مشروط، توجه های بی قید و شرط... جالبه که همیشه از جلب توجه شرم داشته ام، توجه گل درشت و عمومی نخواسته ام گرچه اگر اراده کنم در این زمینه موفقتر ظاهر میشم. همیشه یه توجه ملایمِ همیشگیِ خالص اما کمرنگ برام کافی بوده. راستش توجه محور احساسات منه.
میگه: تو یه وقتایی یه جورایی امید منی برای ادامه این روزا. اونجایی که دیگه به گا رفتم و دارم غر میزنم با خودم میگم حتما هیچیش بیشتر ازین قبلا به گا رفته... کلا یه آپشنایی داری که برای بقیه قفله هنوز
حس میکنم سناریوی زندگیم رو یه دورگه ایرانی-هندی نوشته، در اوج چرت بودن سوزناکه.
اندوه کودکانه ای جان مرا می آزارد. کودکی بی صدا در من می گرید.
پس از ده روز مریضی و نکبت امشب حالم خوب است، احساس ضعف ندارم، ظرفهای شام شسته شده، روی کابینتها خالی، میزها گرد گرفته، فرشها جارو شده، و سرویس بهداشتی براق است و من هنوز توان این را دارم که بعد از خواباندن بچهها بیدار باشم و از سکوت و آرامش شب لذت ببرم. کاش خدایی بود که الان شکرش را به جا میآوردم. عجیب است که دیگر در سختیها و مشقات امید و شوقی به امداد غیبی خداوند ندارم اما در آرامش و خوشی دوست دارم از یک نیروی برتر سپاسگزاری کنم. ذهنم با این موضوع کنار آمده که سختی ذات زندگی است و برای همه موجودات کم و بیش وجود دارد و تابعی از اعمال و رفتار ما نیست و از نیایش و تضرعمان هم تاثیری نمیپذیرد. نتیجه منطقی حذف نیروی برتر الهی این است که برهمکنش عوامل اختیاری و غیر اختیاری (تصادفی) است که هر نوع سختی را به وجود میآورد و همینطور باعث رفع سختیها و ایجاد راحتی میشود با این حال در لحظه خوشی -شاید از ضعف عزت نفس- حس میکنم باید قدردان کسی باشم.
باید به اندازه کافی بالغ شده باشی که بفهمی گاهی این که طرف مقابلت بازنده است، معنیش این نیست که تو برنده ای.همونجور که تعاملات برد-برد وجود داره، باخت-باخت هم وجود داره.