کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

این منم، با یه قابلمه استعداد که تا الان به هیچ دردم نخورده!!!

تو شنونده خیلی خوبی هستی، خوب هم تحلیل میکنی و راهنمایی میدی. استعداد مشاور شدن رو داری (خانم ج)
خاله این لازانیات خیلی خوشمزه است، شما باید بری آشپز بشی (محیا)
تو این عکس تو مهسا رو آرایش کردی؟ دمت گرم، خیلی با حال شده، برو آرایشگر شو (سحر)
خانم قاسمی شما واقعا مدیر کارآمدی خواهی شد (آقای شین)
مرضی باز هم اونی که تو گفتی درست بود، اصلا تو باید بری کارآگاه بشی (یک سیب)
چرا با این استعدادت نمیری یه هنری یاد بگیری؟ من مطمئنم که موفق میشی (خانم م)

بدترین قسمتش اینه که حسشو کاملاً درک میکنم

یکی بود که واقعا دوستم داشت، اما من میخواستم عاشقم بشه
یکی هم هست که واقعا دوسش دارم، اما نمیتونم عاشقش باشم.

درست که من نه سر پیاز هستم و نه ته پیاز... من بوی پیازم که میتوانم اشکت را دربیاورم.

یه عصر تابستون خودمو بردم پارک ملت، از این بستنی های نیم متری واسش گرفتم... بعد بردمش یه جای دنج پشت درختا... بستنیشو که خورد یه نگاهی بهش کردم، دیدم خیلی بدبخته.... سرمو گذاشتم روی نیمکت و به حالش زار زدم.

ویران شود این شهر که یه جوب آب نداره بریم لبش بنشینیم و گذر عمر ببینیم.

وقتی الگوی زندگی خودم رو پیدا کردم...

موقعیت کله نوعی از سنجاقک نر طوری است
که نمی‌تواند جفتگیری کند. سنجاقک ماده ابتکار عمل را به‌دست می‌گیرد و سر نر را می‌کَنَد
و همزمان جفتگیری می‌کنند

زمان بچگی ما، آدم رو عروسی دختر عموی داماد خانواده هم دعوت میکردن (به جان خودم!) اونوقتش جاری عروس خارجکی بود و عروسیشونو فیلمبرداری میکرد. بعد عروس و دوماد رو برداشت برد پشت بوم و یه قفس داد دستشون که دو تا کفتر سپید رو پر بدن....! فیلمشون باید قشنگ شده باشه، ولی من تو عالم بچگی احساس میکردم چه مسخره است حرکتشون!

یه همسایه داشتیم همه بهش میگفتن اصغر، از اونایی بود که همه فن حریف بود ولی بسوزه پدر اعتیاد! زن و دو تا دختر بزرگ داشت، ولی کار درست و حسابی نداشت و همه ش پلاس بود تو پارکینگ. یه قفس هم داشت که چهارده تا کفتر توش نگه میداشت. من که سرم نمیشد ولی دایی هام که کفترباز بودن میگفتن کفتراش خیلی خوبن. چند تاشون هم پاپر بودن (روی پنجه پاهاشون عین بالشون پر داشت) عاشقشون بودم. بهارا که در و پنجره رو باز میذاشتیم، میومدن تو اتاقمون، حتی با مینشستن سر سفره مون. هنوز دلم پیش اون پاپر قهوه ایه که تک بود... که با هم عدس پلو خوردیم....

در اوج افسردگی

این اواخر، یه مدت ورد برداشته بودم که میخوام یه جفت کفتر بگیرم تو بالکن نگه دارم، مامانم نذاشت :(

اسمش علیرضا بود.

یه بار هم اول دبیرستان بودم، به عشق همسایه داییم که یه پسر جوون کفتر باز بود، یه غزلی از خودم دروکردم که مطلعش این بود:
تو که کفتربازی، به خودت مینازی
کفتر دل منو، عاقبت میبازی!