کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

داداشم یه جای دولتی خیلی مشهور و مهم کار میکرد (مثلا من نمیگم که صدا و سیما بود مثلا) بعد یه آبدارچی داشتن که روانی بود، کاشف به عمل اومد طرف تو کتری چایی فین میکرده میداده کارمندا

یه وقتی هم میرینی به طرف، تو نگو خوراکش همینه، بدتر تقویت میشه!!!!!

کودک درون بعضی آدما، در واقع جونوره....
مثلا یه دوست دارم کودک درونش یه توله شیر بازیگوش و قدرت طلبه...!

گوشیم رو سایلنت میکنم بیشتر باطری مصرف میکنه
الان میفهمم سنگینی سکوت یعنی چی

آب را گل بکنید
بذارید یه تنوعی تو زندگی این ماهی های بدبخت به وجود بیاد...

یکی هم نیست در برابر این همه مینیمالی که از خودمون در میکنیم، یه جمله بگه:
چه فکر نازک غمناکی

نشسته لب سرخرگ آئورتم، کفشهایش را درآورده، پایش را در شریان ورودی قلبم میزند و خون بازی میکند...