- خوب از خودت بگو.
- چی بگم مثلاً؟
- هرچی...
- هر چی یعنی چی؟
- چه میدونم، یه چیزی بگو دیگه.
خوش به حال اونایی که سرزنده اند و تند تند وبلاگ آپ میکنن...
یادش بخیر امروز یاد شمشاد افتادم، یکی از همکلاسی های دانشگاه که قد بلندی داشت و ما واسه خنده بهش میگفتیم شمشاد!!! خدایا توبه!
یه چیزی که هیچ وقت واسم عادی نمیشه، در واقع بهتره بگم یه مسئله ای که هیچ وقت تو ذهنم حل نمیشه اینه که «اگر من تو این دنیا نبودم چه اتفاقی میافتاد؟» تا حالا بیست و شش سال از خدا عمر گرفتم ولی هیچ کار خاصی نکرده ام که بگم اگه من نبودم این سنگ از سر راه این آدمها برداشته نمیشد یا اینکه چه میدونم یه دریچه ی امیدی به روی کسی باز نمیشد.... نه اینکه هیچ کاری نکرده باشما، ولی احساس میکنم اگه من نبودم هم اتفاق خاصی نیافتاده بود....
چقدر دلم میخواد از ته دل به یه نفر بگم عزیز دلم
میدونم کاری که ازم میخوان کاملاً عبس و بیهوده است، اما مجبورم که انجامش بدم....
حالم اصلا خوب نیست، استخوانهام درد میکنه و احساس ضعف میکنم، فکر کنم سرما خورده ام... کاش میشد برم خونه و استراحت کنم...
دلم هیچی نمیخواد...
پ.ن.
وقتایی که بی کارم حالم خیلی بده... بالاخره باید وقت رو یه جوری کشت دیگه...
- خوب از خودت بگو.
- چی بگم مثلاً؟
- هرچی...
- هر چی یعنی چی؟
- چه میدونم، یه چیزی بگو دیگه.
اگر زیبا نبودم، حتماً خیلی غصه میخوردم...
از دور که میان معلومه دو تا دانشجو هستن، یه دختر و یه پسر با کوله پشتی های بزرگ. دختر صاف و طلبکار راه میره، پسر متمایل به اون و تا حدودی منت کشانه، دستاشو بالا پایین میبره و یه خط در میون به دختر نزدیک میشه، اما معلومه اجازه نداره از یه حدی جلوتر بیاد. الان دیگه صداشونو میشنوم:
پسر: تو نمیفهمی...
دختر: بهت گفتم اون لینوکس رو بنداز دور یه ویندوز نصب کن!
پسر: تو نمیفهمی...
دختر:...
پسر: ویندوز نصب کردم، خراب شد، تو نمیفهمی...
دختر: خفه شو!
نتیجه اخلاقی واسه پسرها: هیچ وقت جلوی یه دختر دیگه به دوست دخترتون نگید "تو نمیفهمی"
نتیجه اخلاقی واسه دخترها: هیچی!