کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

اونجایی که میفهمی مشکل از خودته، همونجاست که طعم زندگی به کل عوض میشه. یه قورمه سبزی که لیمو عمانیش کمه تبدیل میشه به کوکوی سبزی با نون بیات، بدون ماست و سالاد و نوشیدنی.

971116

ما بازی دوست داریم،

بازی من که اصلا  با تو کاری ندارم، دارم زندگیمو میکنم؛

بازی منظور خاصی نداشتم.... ببخشید اشتباه گرفتم.....ببخشید به جا نمیارم..... با من بودین؟  نه خیر کلی گفتم....

بازی من هوایی میزنم تو بپر با مخ بخور بهش!


ما بازی دوست داریم. بازی باعث میشه فکر کنیم جوونیم، زورمون به دنیا میرسه. 

اشاره به نکته ای کُلُفت

هیچ وقت یه زن تپل موفرفری رو مسخره نکنید؛

شاید شما به تخمش هم نباشید.

شکنجه بدون درد و خونریزی

به آدم نانجیب باید بابت نجابت خودت هم پاسخگو باشی.

فرزند برای پدر دارایی است، برای مادر سرمایه گذاری؛ از دست که می رود پدر نادار میشود، مادر نابود.

نخوتی که نکبت شد

بدبختی ملت ایران از آنجا اوج گرفت که آخوند بدل شد به روحانی و بدین سان برای غیر آخوندها که زمانی عامی میخواندشان هویتی جز جسد قائل نشد

960303

تحمل این زندگی که خدا مرا گرفتارش کرده خودش بالاترین بندگی من است، نماز و روزه اضافه کاری است...

قبول باشه


در عجیب و منحرف بودن فعالیتهای دینی ایرانی ها همین بس که مطابق تعلیمات مذهب آخوندهای خودشان فضیلت نماز یومیه اگر به جماعت خوانده شود قابل قیاس با انجام انفرادی آن نیست، اما مطابق مشاهدات من و البته خود شما، کمتر از پنج درصد از مقیدین به فریضه نماز بر جماعت ادا کردن آن استمرار دارند.


در مقابل همین مردم اصرار دارند اعمال مستحبی را مانند احیاء شبهای قدر، اعتکاف، خواندن دعای عرفه و حتی اعمال ام داوود! -که همگی عباداتی فردی است و هدف از انجام آن تعمیق روحیه الهی شخص است- به صورت دسته جمعی انجام دهند. عباداتی دسته جمعی که در نهایت به نوعی دورهمی و تفریح گروهی بدل میشود! هزاران دریغ بر روح معانی این ادعیه که در همهمه و ازدحام آدمهایی که برای گرفتن حاجت آمده اند و دنبال جا برای نشستن و تکیه دادن میگردند گم میشود. 

960301

اگه خردادی ها حکومتی داشتن، مطمئن باشید بیشترتون زنده نبودین. ای بسا قتل عامتون میکردم...

قصه همیشه تکرار

میپرسم: چطوری؟

جواب میدهد: تو فکرشم.

ساکت میمانم. چه میتوانم بگویم؟ بگویم آنقدر در فکرش باش تا عمر وجوانیت تمام شود؟ بگویم بیخیال باش؟ گور پدر آدمی که خودش خواست رهگذر باشد در زندگیت اما خاطره لعنتیش را عین جای کفش روی سیمان نیم بند جا گذاشت و رفت... 

باز میگوید: خیلی تلاش کرد من ازش متنفر بشم.

میگویم: ولی هنوز دوستش داری، حتی بیشتر از سابق.

میگوید: نه. هر کاری که کرد دوست داشتن من نه کم شد، نه زیاد. فقط...

منتظر میمانم که ادامه بدهد. 

به حالت نجوا، مثل واگویه ی یک راز میگوید: فقط هی بیشتر و بیشتر از خودم متنفر میشم.

این حس را خیلی خوب میشناسم.

میگویم: از خودت متنفر میشی که چرا از بین این همه آدم ریز و درشت عاشق اون شدی.

با حس گم شده ای در فضا که سیگنالش شنیده شده باشد میگوید: دقیقا !

میگویم: تو عاشقش شدی یا اون تو رو عاشق خودش کرد؟

میگوید: چه فرقی میکنه؟

میگویم: به حال تو هیچی البته.

میگوید: پس به حال کی فرق میکنه؟

میگویم: به حال اون. میدونی اون بیش از همه از خودش متنفر بود. تو رو عاشق خودش کرد به امید اونکه خلاء قلبش را پر کنی اما اون سیاهچاله ی وِیل با این چیزها پرشدنی نیست. قبل از تو هم کسانی دوستش داشته اند، بعد از تو باز هم کسانی دوستش خواهند داشت اما بی فایده است.

با پوزخند میگوید: راست میگی، اینش به حال من فرقی نداره.

میگویم: نه خیرم فرق داره، من اشتباه کردم. فرقش اینه که تو اگه اینو بدونی به خودت و عشقت شک نمیکنی. تو پر از شور عشق بودی و چیزی که تونستی به اون بدی فقط همین بوده. اون به تو حسرت و تنفر داد چون چیزی غیر از اون نداشت که بده. از خودت متنفر نباش، نذار یکی بشی مثل اون. به جاش عشقتو نثار خودت کن، چون لایقشی.