چرا توی هر آکواریومی یه ماهی لجنخوار هست؟
به دو دلیل
1. این ماهی لجن دوس داره، پس هر جا که باشه پیداش میکنه و میخوردش و به این ترتیب آب و آکواریوم برای بقیه ماهی ها تمیز میشه.
2ِِ. ماهی لجنخوار نمیفهمه لجن چقدر چندشه.
به نظرم این که خودش نمیفهمه مهمتره چون اگه یه روز بفهمه ممکنه علی رغم همه عشقش به لجن،ازش دست بکشه و از گرسنگی بمیره.
چقدر این لحظه حس میکنم هیچی از خودم نمیدونم
چقدر خودم برای خودم غیرقابل پیش بینی ام
من کی هستم؟ چند نفرم؟
کارهای عجیبی میکنم که نمیتونم تحلیلشون کنم. نه اینکه توانشو نداشته باشم، بلکه یه چیزی یا یه کسی در درونم جلومو میگیره، میگه ولش کن! بذار همینجوری بمونه، انگولکش نکن....
خواهر بزرگم میگه واسه مراسم خواستگاری دخترهامون باید تو رو دعوت کنیم، از بس آدم شناسییت خوبه.
من ته تغاری ادعایی ندارم البته. برعکس فکر میکنم شخصیت آدمها خیلی خیلی پیچیده و غیرقابل شناختنه. شَمّ ضعیفی هم دارم و فی الواقع متنفرم از اونهایی ادعای آدم شناسی دارن و با شمّ ناقصشون آدمها رو قضاوت میکنن که گه ترین نوع قضاوته به نظر من. من فقط یه سری چیزها رو پیش بینی منطقی میکنم، چون واسه رفتارهای انسانی یه سری الگو تو ذهنم دارم که در عین ساده بودن، اغلب اوقات جواب میده. الگوهام از کره مریخ نیومده، خیلی هاش از هشتصد سال پیش که سعدی گلستانشو مینوشت هم شناخته شده بود. مثلا وقتی یه نفر بدون اینکه ازش بخوان و بیش از حد متعارف از خودش تعریف میکنه، به احتمال غریب به یقین عن خاصی نیست. اون آدمی که سرش به تنش بیارزه اجازه میده به آرامی و در بستر زمان کمالاتش شناخته و ارزیابی بشه. آدمی که خودش از ارزش گوهر وجودش باخبره، نگران این نیست که ارزشیابیش دیر بشه؛ این نگران نبودن خودش یکی از مشخصه های اعتماد به نفسه. آدمی که عجوله برای ریخته محاسن خودش روی داریه، یا خیلی خامه، یاد خودشیفته است و توهم داره دُر نایابیه که باید قدر و ارزش خودشو فرو کنه تو حلق سایرین، یا به قصد فریب داره اغراق میکنه؛ خلاصه اینکه برای من قابل اعتماد نیست.
همه اینها رو استاد سخن در دو جمله بیان کرده: دانا چون طبله عطار است، خاموش و هنرنمای. نادان چون طبل غازی ست، بلندآواز و میان تهی.
برای همین کمتر تعجب میکنم از تو خالی بودن آدمهای مدعی و از اولش خیلی روشون حساب نمیکنم و و در آخر خیلی ضربه نمیخورم از پوچیشون. برای ناظرین عجیب به نظر میرسه که من از کجا میدونستم؟ حتماً خیلی آدم شناسم.... من آدم شناس نیستم، من فقط یه سری الگوی منطقی دارم.
سبزی پاک نشده کیلویی هفت هزار تومن؟
واقعا جا داره بزغاله ها با علفهاشون عکس بذارن و هشتک لاکچری بزنن.
خوبی بی خدا بودن اینه که میدونی باید خودت یه کاریش بکنی.
من به خاطر جو سنتی که توش بودم خواستگار کم نداشتم و بیشتر خواستگارهای من پولدار بودن، خیلی پولدارتر از بابام -که وضعش بد نبود و دستش به دهنش میرسید؛ مخصوصا وقتی سنم خیلی کم بود. صد البته که قصد ندارم با خواستگارهام شوآف کنم ولی اگه فکر میکنید دارم میکنم، به عنم هرجور دوست دارید فکر کنید. خواستگارهام پولدارهای پولدارزاده ولی بی سواد و از لحاظ فرهنگی عقب افتاده بودند. من ولی دلم یه پسر خودساخته میخواست که بویی از ادبیات و شعر برده باشه. خیلی هم از لحاظ مذهبی داغ بودم و پسری که دوازده امامو به سختی میتونست نام ببره، به دردم نمیخورد. زمان گذشت، از روی من و معیارهام گذشت، اون من و اون معیارها لِه شد و چیزی ازش باقی نموند اما اون پولدارها هنوز پولدارن. و الان فقط دلم میخواد برم توی مغازه های شهر و هزارتا مانتو و هزارتا شال و هزار تا کفش و هزار تا کیف بخرم برای خودم اما خیلی وقته یه دونه ش رو هم به زور میتونم بخرم.
از ویژگی های بارز شخصیت خدابیامرز میتونم به این اشاره کنم که وقتی میفهمید حاج خانوم حال نداره، همه ی تلاشش رو میکرد تا خودشو بدحالتر نشون بده تا مجبور نباشه کمکی تو کار خونه بکنه.
اعتراف میکنم من دقیقا سیستم تَفکیری* "الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی" دارم و اون پرستارم که هیچ، راننده آمبولانسم واسه رسوندنم به قبرستون هم نمیشه.
*تفکیری خلاصه تفکر کیری می باشد.