کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

آدم نشناسی که منم

خواهر بزرگم میگه واسه مراسم خواستگاری دخترهامون باید تو رو دعوت کنیم، از بس آدم شناسییت خوبه.

من ته تغاری ادعایی ندارم البته. برعکس فکر میکنم شخصیت آدمها خیلی خیلی پیچیده و غیرقابل شناختنه. شَمّ ضعیفی هم دارم و فی الواقع متنفرم از اونهایی ادعای آدم شناسی دارن و با شمّ ناقصشون آدمها رو قضاوت میکنن که گه ترین نوع قضاوته به نظر من. من فقط یه سری چیزها رو پیش بینی منطقی میکنم، چون واسه رفتارهای انسانی یه سری الگو تو ذهنم دارم که در عین ساده بودن، اغلب اوقات جواب میده. الگوهام از کره مریخ نیومده، خیلی هاش از هشتصد سال پیش که سعدی گلستانشو مینوشت هم شناخته شده بود. مثلا وقتی یه نفر بدون اینکه ازش بخوان و بیش از حد متعارف از خودش تعریف میکنه، به احتمال غریب به یقین عن خاصی نیست. اون آدمی که سرش به تنش بیارزه اجازه میده به آرامی و در بستر زمان کمالاتش شناخته و ارزیابی بشه. آدمی که خودش از ارزش گوهر وجودش باخبره، نگران این نیست که ارزشیابیش دیر بشه؛ این نگران نبودن خودش یکی از مشخصه های اعتماد به نفسه. آدمی که عجوله برای ریخته محاسن خودش روی داریه، یا خیلی خامه، یاد خودشیفته است و توهم داره دُر نایابیه که باید قدر و ارزش خودشو فرو کنه تو حلق سایرین، یا به قصد فریب داره اغراق میکنه؛ خلاصه اینکه برای من قابل اعتماد نیست. 

همه اینها رو استاد سخن در دو جمله بیان کرده: دانا چون طبله عطار است، خاموش و هنرنمای. نادان چون طبل غازی ست، بلندآواز و میان تهی. 

برای همین کمتر تعجب میکنم از تو خالی بودن آدمهای مدعی و از اولش خیلی روشون حساب نمیکنم و و در آخر خیلی ضربه نمیخورم از پوچیشون. برای ناظرین عجیب به نظر میرسه که من از کجا میدونستم؟ حتماً خیلی آدم شناسم.... من آدم شناس نیستم، من فقط یه سری الگوی منطقی دارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد