کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

در ستایش پول این چرک دوست داشتنی

من به خاطر جو سنتی که توش بودم خواستگار کم نداشتم و بیشتر خواستگارهای من پولدار بودن، خیلی پولدارتر از بابام -که وضعش بد نبود و دستش به دهنش میرسید؛ مخصوصا وقتی سنم خیلی کم بود. صد البته که قصد ندارم با خواستگارهام شوآف کنم ولی اگه فکر میکنید دارم میکنم، به عنم هرجور دوست دارید فکر کنید. خواستگارهام پولدارهای پولدارزاده ولی بی سواد و از لحاظ فرهنگی عقب افتاده بودند. من ولی دلم یه پسر خودساخته میخواست که بویی از ادبیات و شعر برده باشه. خیلی هم از لحاظ مذهبی داغ بودم و پسری که دوازده امامو به سختی میتونست نام ببره، به دردم نمیخورد. زمان گذشت، از روی من و معیارهام گذشت، اون من و اون معیارها لِه شد و چیزی ازش باقی نموند اما اون پولدارها هنوز پولدارن. و الان فقط دلم میخواد برم توی مغازه های شهر و هزارتا مانتو و هزارتا شال و هزار تا کفش و هزار تا کیف بخرم برای خودم اما خیلی وقته یه دونه ش رو هم به زور میتونم بخرم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد