کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

980412

در راستای شستن دست و صورت ساختمان، کار به رنگ در وردی رسیده است. آقایان واحد 6 و 8 موافق رنگ قهوه ای-طلایی هستند که این روزها در کنار سنگهای کرم کل شهر را تسخیر کرده اند. خانمهای واحد 3 و 4 معترض شدند که این رنگ با نمای سبز ساختمان ما هارمونی! ندارد. بنابراین دیشب جلسه ای مختص خانمهای ساکن ساختمان هشت واحدی ما برگزار شد که در این خصوص تصمیم بگیرند.

درست است که من هیچ وقت آدمی خونگرم و معاشرتی به حساب نیامده ام ولی این بی حوصلگی دیشبم واقعا به نظر خودم وحشتناک بود. شاید هم پرگویی و مجلس گردانی خانم واحد 5 حالم را گرفته بود چون کاملاً مشخص بود ما را جمع کرده تا تاییدی برای نظر خودش بگیرد. در آن جمع کوچک حس بزرگ حل ناشدنی داشتم؛ فقط میخواستم فرار کنم. نه حال و هوای دختر واحد 3 و تازه عروس واحد 7 را درک میکردم و نه میتوانستم قاطی خانمهای خانه دار واحد 3 و 8 شوم و از بی سلیقگی شوهرم بنالم؛ مثل کنیز کفگیر خورده یک گوشه ایستاده بودم فقط.

دیشب فهمیدم که بیشتر از همیشه در فاز "حوصله هیچکدومتونو ندارم برین هر گهی خواستین بخورین" هستم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد