کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کم کم دارم خودمو کشف میکنم... من یه دامپزشک درون دارم که وقتی افسرده م متوجهش میشم...

من از پینوکیو بودن فقط اون قسمت استحاله به خرش رو تجربه کرده م!

نه نقاشی بلدم نه ساز زدن...حتی شعر گفتن هم دیگه بلد نیستم... انتظار داری افسرده نشم؟

با یه آقایی دوستم که خاصه، البته مخاطب خاص نیست. 
یکی از فانتزی هام اینه که یه شب کوله پشتیمو بردارم، خرت و پرتهامو بریزم توش، برم در خونه ش زنگ بزنم، بگم من اومدم دو هفته پیشت بمونم... همین جوری الکیکی.

میگن فاحشگی ذهنی بدتر از فاحشگی جسمیه...
کاری ندارم این حرف درسته یا غلط، ولی اگه رفتی دادی، این حرفو نزن. سرتو بگیر بالا، بگو مال خودم بوده، اختیارشو داشتم....

وقتی غصه ات یه موضوع شخصیه، در موردش نمیتونی حرف بزنی، فقط میتونی گریه بکنی.

امروز داشتم از جلوی دفتر این کنگره شصت (سلام فلانی هستم یک مسافر) رد میشدم، میخواستم برم بگم لوفن یه فیلد جدید به کارتون اضافه کنید، جهت معتادان به اینترنت

از این بدتر هم میشه؟

با خودم قهرم، چون کسی غیر از خودم ندارم که باهاش قهر کنم.