کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

یه کیف و کفش فروشی هم هست نزدیک فلکه اول صادقیه، خیلی مشهوره آرتیمان
شش ماه پیش یه کفش ازش خریدم، زیاد هم ازش کار نکشیدم ولی جر خورده.... خواستم یه آنتی تبلیغی کرده باشم.

یه زمانی منصور (خواننده) خیلی رو بورس بود. همون موقع روی یکی از دیوارهای آموزشگاه ما نوشته بود:زندگی بهتر از این نمیشه..... تف بهش!

خانمی از نزدیکان من با افتخار میگه که شش ماه عقد بوده ولی یه بار هم شوهرشو نبوسیده! بعله!

میخواستم با صدای بلند به اون آقایونی که اومده بودن تو واگن خانمها بگم: مراقب النگوهاتون باشید، یه وقت نشکنه

خانم/آقای فروشنده که تو یه مغازه پر از دک و پز وایسادی

1. فروشنده نباس عن باشه! بفهم! وقتی ده تا جنس میاری، هیچکدوم رو نمیپسندم، چی کار کنم؟ هان؟ زورکی باید یکیشو بخرم؟

2. از ظاهر مشتری نمیشه فهمید چی کاره است! ای بسا نوکیسه هایی که فرق عن و گوشکوبیده رو نمیدونن و میان مغازه ات! خاک بر سرت اگه با اونا حال میکنی!

3. خانمهای با حجاب (خصوصا چادری) در اغلب موارد بسیار شیک تر و خوش پوش تر از اونی هستن که فکرشو میکنی! 

4. اصلا گیرم که من مشتری نیستم و اومدم فقط تو پاساژ چرخ بزنم! شما فروشنده ای پول میگیری اینجا وایسی و به مردم جواب بدی! پس کارتو بکن!

بایدیه قانونی بذارن که جوجه خواننده ها نتونن برینن به آهنگای قدیمی

اگه بارون بباره...

بدن من، هر ماه به وظیفه ش عمل میکند؛ درست مثل کشاورزی که هر سال زمین را شخم میزند و دانه میکارد، در حالی که میداند بارانی نخواهد آمد.