کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

غمگینم
مثل فاحشه ای که پولش را گرفته، حالا دیگر باید برود بیرون.

غمگینم
مثل نان بستنی، که هیچ کس خالیش را دوست ندارد.

غمگینم
مثل انگشترهای بدل که رنگشان میرود اما دور انداخته نمیشوند چون خاطره انگیزند.

غمگینم
مثل کاشفی که گمان میکنند شاعر است، چون کشفیاتش از جنس اندوه درون اشیاست.

غمگینم
مثل عروسک رقصان، اسیر در بوفه قدیمی مادربزرگ.

غمگینم
مثل جیبهای سوراخ که دلشان برای نخود و کشمش تنگ شده است.

غمگینم
مثل ژاکتهایی که شکافته میشوند.

غمگینم
مثل اخباری که به بهانه اش، نمیگذارند بچه ها سریال ببینند.

غمگینم
مثل سنگ قبر، با گلاب میشویندم، نوازشم میکنند، گل بارانم میکنند، اما اینها برای کاستن اندوه من نیست، برای شادی روح تازه گذشته است.