کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

سر ظهر، ظل گرما رفتم اون ته ته ته مرغداری بابام، یه درخت سیب گلاب بود که به زورِ  قد پنج سالگیم ازش سیبی چیدم که داغ داغ بود، طعم  منحصر به فردی که هنوز یادمه. 

زخمی کینه من، این تو و این سینه من

هر کس بهتر بشناسدت، بهتر راه آزردنت رو بلد میشه.

۰۰۰۳۱۱

داشتم تو ذهنم یه استدلالی ردیف میکردم برای اینکه بهش ثابت کنم کارش غلطه، بعد یهو ذهنم رفت به کاری که خودم یک سال پیش کردم و دیدم اگر این استدلالم عطف بما سبق بشه... هیچی بابا ولش کن، حالا یه کاری کرده، به روش نمیارم که حرمتمون حفظ بشه:))

نوشته بود: دونه محبت بکاریم، درخت عشق ازش درمیاد؟

نوشتم: آره، درخت عشق در میاد و میوه «گه خوردم» میده. میتونی هر سال فصلش که شد ثمره‌ش رو جمع کنی ببری سر قبرت خیرات کنی. 

۹۹۰۱۲۶

به وقت کسی که هیچی برای از دست دادن نداره
گاهی فکر میکنم لحظه ای که خبر مرگ مادرمو بشنوم یا مثلا شاهدش باشم، رگمو میزنم. چون خیلی بهش وابسته‌ام؟ پوففف معلومه که نه. دوستش دارم ولی راستش زندگیم در نبودنش خیلی راحتتره تا بودنش
پس چی؟
یه کم توضیحش سخته
یه جورایی آخرین لگد به آدمیه که لبه پرتگاه یاس فلسفیه، سقوطش کامل میشه

پ.ن.
اینو چند وقت پیش که حال مامان وخیم بود شروع کردم به نوشتن و قرار بود یه متن طولانی باشه که نشد. الان دیگه حس ادامه دادنشو ندارم ولی همین چند خط رو میخوام حفظ کنم. 

۹۹۰۳۰۵

کاش میشد سرمو بلند کنم، نگاهمو بچرخونم و گرهش بزنم به نگاهی که اینجور روم سنگینی میکنه