کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

سر ظهر، ظل گرما رفتم اون ته ته ته مرغداری بابام، یه درخت سیب گلاب بود که به زورِ  قد پنج سالگیم ازش سیبی چیدم که داغ داغ بود، طعم  منحصر به فردی که هنوز یادمه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد