کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

991029

جادوی زمان هر روز قدرتش رو بیشتر بهت ثابت میکنه، اتفاقاتی که تو دوره ای از زندگیت خیلی حیاتی به نظر میرسید، زخمهایی که فکر میکردی هیچ وقت از سوزش و خارش نمیافتن، آدمهایی که انگار قرار نبود هیچ وقت از خوابهای بی تعبیرت خارج بشن، همه رو  جوری بایگانی میکنه که انگار لحظه به لحظه ش رو تو فیلمی دیدی که خیلی روت اثر گذاشته و اشکت رو دراورده، مدتها فکرتو درگیر کرده اما عاقبت تموم شده و رفته. حالا وقتی یادشون میافتی انگار همه اون ماجراها، روایت آدمهای دیگه ای بوده و تو فقط  از دور مشاهده شون کردی. یادشون که میافتی هنوز هم کمی متاثر میشه، اما در حد تاثرت برای جک فیلم تایتانیک که مفتی مفتی غرق شد، در حالی که میتونست روی همون تیکه چوب با رز یه جوری زورچپون جا بشه و نمیره. 

۹۹۱۰۱۵

این آمار بلاگ اسکای قشنگ منو اسکول کرده، چند ماهه رصدش میکنم و میبینم هر روز که پست میذارم آمار بازدیدم رو بالای ۷۰ نفر نشون میده، بعضا به ۲۱۰ نفر هم رسیدن!!! همه هم مستقیم وارد وبلاگ میشن. یعنی چی؟ مگه میشه؟ مگه داریم؟ تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که از  صفحه اول بلاگ اسکای دو خط نوشته رو بخونن و بعد وارد بشن. یعنی دو خط از نوشته من ۷۰ نفر رو وادار میکنه کلیک کنن بیان تو وبلاگم؟ مگه میشه؟ مگه داریم؟ تو دنیای درندشت مجازی ۷۰ نفر زیاد نیست ولی انتظار خودم ۷ الی ۱۷ نفر بود. نمیتونم به توجه  این همه آدم بی توجه باشم. دوست دارم اعلام کنم که اگه واقعی هستید، از توجهتون سپاسگزارم. 





زین قند پارسی که...

- چرا خلط مبحث میکنی؟

= یعنی چی؟

- یعنی چرا قیمه ها رو میریزی تو ماستا؟

= آهان... چرا از اول عین آدم نمیگی؟!

میگه: امروز تو مدارم پزشکیم یه کاغذ دیدم و یادم اومد یه جنین فریز دارم. دلم براش سوخت، تنهاس ، تو بیمارستان، مامانش پیشش نیس، نی نی منه، چیکارش کنم؟ اخه بچه دوم نمیخوام. از یه طرف دلم گرفت دیدم تنها مونده


میگم: راحت داره اونجا زندگیشو میکنه، چیکارش داری؟ وقتی خوابه، تنها و تو جمع فرقی نداره براش. تازه من آرزومه مثل اون از صبح بخوابم تا شب، از شب بخوابم تا صبح، باز از صبح بخوابم ...

میدونستم ته این رابطه بن بسته

عکس قدیمی رو نشونش میدم میگم میدونی این کیه؟

میگه حتما یکی از خواهرزاده‌هاته 

میگم آره، همون که امسال کنکور داد 

میگه ای وای... چه زود میگذره! من همه‌ش فکر میکنم خودمون پارسال کنکور دادیم (شکلک هِر هِر میفرستد)

(شکلک هِرهِر میفرستم) میگم ولی من فکر میکنم هزار سال گذشته

 میگه آخه چرا؟

میگم: غم که از حد بگذرد دل حس پیری می‌کند/سن هر کس را غمش اندازه‌گیری می‌کند.

میگه فلانی جون غمو که همه دارن. 

میگم بله درسته (به فرستادن شکلک هرهر ادامه میدهم)



مرور همیشگی

متاسفانه زندگی آن چیزی رو که استحقاق داریم، به ما نمیده 

حتی اینکه استحقاق چی رو داشته باشیم، چندان دست خودمون نیست 

میزان IQ دست خود آدم نیست، حتی EQ هم محصول محیطه و ما در بزرگسالی فقط مقداری مهارت میتونیم به خودمون اضافه  کنیم. 

هیچ عدالتی تو دنیا وجود نداره 

هیچ عدالتی 

پس نپرس چرا؟ چه جوری؟ آخه از کجا؟ 

جوابی برای این سوالها وجود نداره 

فقط آروم باش 

عضلات ذهن و بدنت رو رها کن 

بذار بگذره 

حالا که نمیشه تغییرش داد، رها کن 

میگذره 

تموم میشه 

پرش رفته کمش مونده....