کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

یادگار سیزده سالگی

یکی از فانتزیام اینه که طرفم تو کوچه با موتور از جلوم رد شه، داد بزنه خیلی میخوامت بعد من هم بلند داد بزنم غلط کردی!

یه قصه ای هست که میگن یه شاهزاده ای علی رغم مخالفت مادرش، یه دختر گدا رو میگیره. بعد چند وقت مادره کشف میکنه که عروسش وقت غذا خوردن میره تو زیرزمین و ادای گداها رو درمیاره و واسه غذا التماس میکنه، بعدخودش از توی سفره غذا میریزه تو کاسه‌ی گداییش....

خواستم بگم من هم عین اون گداهه، فیسبو.ک بی فیلتر بهم مزه نمیده، حاضر نیستم امتحانش کنم!

این یادداشت قبل از انتشار سری سوم قلب یخی نوشته شده است.

یه هنرپیشه ای هم بود به اسم علی قربانزاده، سال 80 بود (اگه اشتباه نکنم) اولین فیلمشو بازی کرد، خوشگل بود، بدجور یهوئکی و الکی افتاد رو دور... بعد دخترداییم خیلی دوستش داشت، واسه کارت تبریک سال نو به انتخاب خودش عکس اون مخسره رو واسش خریدم.... حالا هم معلوم نیست طرف کجا هست و چیکار میکنه... هی روزگار!

معتادها الکی معتاد نشدند. معتادها درد داشتند، غصه میخوردند، از شرایط موجود راضی نبودند، نمیخواستند عین خرهای توی طویله کاه بریزند جلویشان و بار بگذارند روی گرده شان....


معتادها درد داشته اند، معتادها ناراضی بوده اند، نه توانستند شرایطشان را عوض کنند و نه توانستند تحملش کنند، اینجور شد که رفتند معتاد شدند.

یه سرخپوست خوب، یه سرخپوست مرده است.
همچنین
یه روشنفکر مستخدم دولت خوب، یه روشنفکر مستخدم دولت مرده است.

یه روزم یه موسسه باز میکنم، اسمشو میذارم موسسه مهرورزی. بعد اونجا چند نفر خل و چل مثل خودم استخدام میکنم که به همه مهر بورزیم، خصوصا اونایی که کمبود محبت دارن. بغل و نوازش و بوسه و قربون و صدقه هم از دیگر خدمات این موسسه خواهد بود. بعد آدما بیان پول بدن به ما، بعد ما دوستشون داشته باشیم، قربونشون بریم.

عررررررررررررررررررررررر

ای مادر عزیز که جانم فدای تو

از دست مهربانی و لطف و صفای  تو

آنچه شیران را کند روبه مزاج


احتیاج است احیتاج است احتیاج

جهت ثبت در تاریخ

روزهای اخیر درگیر رابطه با پسری بودم که پنج سال از خودم کوچکتر بود. مثل همیشه خودم انتخابش کردم، خودم رابطه رو شروع کردم و خودم هم تمومش کردم.


امروز بعد از سه - چهار روز قطع رابطه براش ایمیلی فرستادم. متن یادداشتی رو از وبلاگ نسوان مط.لقه معل.قه براش آوردم. یادداشت از زبان زنی بود که در ازدواج و رابطه زناشوییش شکست خورده بود؛ یکی از هزاران قربانی‌ سنت- سنتی که به بهانه پرورش انسانیت، ما رو از اصول انسانیمون دور کرده و نمیذاره به خواهشهای ناب وجودمون پاسخ مثبت بدیم-


در انتهای ایمیل نامه  ای براش نوشتم و سعی کردم مقداری از حرفای ناگفته رو بگم. متن این نامه کاملاً خصوصیه اما لازم میدونم این جرأت رو به خرج بدم و منتشرش کنم. شاید مسیری عوض بشه و کسی به مقصد بهتری برسه.

ادامه مطلب ...