معتادها الکی معتاد نشدند. معتادها درد داشتند، غصه میخوردند، از شرایط موجود راضی نبودند، نمیخواستند عین خرهای توی طویله کاه بریزند جلویشان و بار بگذارند روی گرده شان....
معتادها درد داشته اند، معتادها ناراضی بوده اند، نه توانستند شرایطشان را عوض کنند و نه توانستند تحملش کنند، اینجور شد که رفتند معتاد شدند.
به نظرم هر چی می کشی از دست همین دختر دایی عزیزته
... البته قربانزاده هم به لحاظ هنری چیزی در چنته نداشت . فقط مدل مو و تیپ و قیافه اش اون روزها توی بورس بود . کارگردانها به آدمهای متفاوت که قابلیتهای متعددی دارند ، علاقه نشون میدن .