کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

یه قصه ای هست که میگن یه شاهزاده ای علی رغم مخالفت مادرش، یه دختر گدا رو میگیره. بعد چند وقت مادره کشف میکنه که عروسش وقت غذا خوردن میره تو زیرزمین و ادای گداها رو درمیاره و واسه غذا التماس میکنه، بعدخودش از توی سفره غذا میریزه تو کاسه‌ی گداییش....

خواستم بگم من هم عین اون گداهه، فیسبو.ک بی فیلتر بهم مزه نمیده، حاضر نیستم امتحانش کنم!

نظرات 2 + ارسال نظر
عرفان یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:20 ق.ظ http://dastforosh.blogsky.com/

این قصه یه ورژن دیگه اش برای دوست دوستم اتفاق افتاده

صادق(فرخ) دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:17 ق.ظ

اگه حال می کنی ادرس بده یه موتوری علاف رو هر روز می فرستم خدمتتون

نه دیگه، باید راس راسکی منو بخواد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد