یکی گفت من عین کاروانسرام، هیشکی واسه موندن نمیاد توزندگیم. بهش گفتم خودت چمدون همه رو میدی دستشون.... همین هم بود.
دارم کنسرتی از داریوش گوش میدم که همسن خودمه... چقدر دلتنگ و نمیدونم چی چی میشم. صدای جیغ مردها و زنهای جوونی که الان دیگه میانسال و شاید هم پیر هستن.
ای روزگار! عاشخ پسر داییم بودم، جفتمون جقله، جفتمون داریوش گوش میدادیم، احساس میکردم این بزرگترین تفاهم دنیاست که ما با هم داریم... گریه کنم یا بخندم؟ ):(
بعد یه بار دفتر شعر پسرداییم یه جا بود، دیدم همه ترانه های داریوش رو نوشته... چقذه میبالیدم به انتخاب خودم....
میون این همه کوچه که به م پیوسته
کوچه قدیمی ما، کوچه بن بسته