کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

از لیمو که کمتر نیست، این همه فشارش دادن، میخوای تلخ نباشه؟

کارشناس تلویزیون داشت توصیه میکرد که با بچه های امروزی با سعه صدر بیشتری برخورد بشه و همسایه ها اجازه بدن بچه ها در فضای باز و کوچه و خیابانهای کم عبور بازی کنن. مامان من میگه کاش به خانمها هم توصیه میکرد باز بیان دم در بشینن سبزی پاک کنیم با هم

- مرد خوبیه، به کاراش نگاه نکن.
- پس به ک.یرش نگاه کنم؟

صادره از قزوین

دیدید بعضی از این پیراهن های شب زنانه، پشتش بندهای ضربدی میخوره؟ داشتم بند پیراهن دوستم رو میبستم، هی میگفت محکمترش کن، من هم گرفتم حسابی کشیدم. طرف هم که چاق بود، گوشتهایی روی ترقوه اش به هم نزدیک شد و یه چاک افتاد وسطشون. از بغل دستی پرسیدم اینو میبینی یاد چی میافتی؟ به زبون نیاورد ولی معلوم بود که یاد این شعر افتاد به به چه تاس کرده، فرقم که باز کرده

انرژی بوسه در لب بوسنده است، نه عضو بوسیده شونده.

من نمیدونم این شعرا چه اصراری دارن لب یار رو ببوسن؟ تو داستان آناکارنینا، شبی آنا و افسری که معشوق/عاشقش بوده در یک مهمانی با هم بودند. لحظه خداحافظی دست میدن. آنا از در میره بیرون و افسر کف دست خودش رو که دست آنا رو لمس کرده بود، میبوسه

در برار ترانه های عاشقانه ضعیفم
آنقدر که با همه وجود میخواهم عاشق شوم
و از عشق بمیرم

آزادی اول تو ذهن آدم شکل میگیره

من آدم سه سال پیش نیستم، پس هستم

بعد یه فرق اساسی که من با سه سال قبلم کرده ام اینه که فهمیدم همه چی رو نمیشه با خدا حل و فصل کرد... نه این که بی خدا شده باشما، ولی گذاشتمش کنار واسه وقتایی که لازمه. خدا نباس هی دم دستت باشه هر چی میشه گیر بدی به اون، بخوای با اون حلش کنی، چون اگه کارها خراب بشه گردن نمیگیره...

فهمیده ام اگر کسی از خودش خیلی مطمئنه، لزومی نداره که تو هم مطمئن باشی

اگر تو از خودت مطمئنی، به درک بقیه شک دارن

کلا فردیت خودم رو به رسمیت شناختم، علی رغم همه آموزه های اخلاقی و مذهبی و ....

آدمی که تعصب داره، روی اثبات تعصب نداشتن خودش بیشتر تعصب داره !