کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

کج‌راه

قصه‌هایم خاطره و خاطره‌هایم قصه می‌شوند.

یه زمانی منصور (خواننده) خیلی رو بورس بود. همون موقع روی یکی از دیوارهای آموزشگاه ما نوشته بود:زندگی بهتر از این نمیشه..... تف بهش!

یه غلطی میکنم، بعدش پشیمون میشم. بعدش نه میتونم خودم رو خر کنم، نه قانع، نه خفه!!!!!!!!!!!!!

خانمی از نزدیکان من با افتخار میگه که شش ماه عقد بوده ولی یه بار هم شوهرشو نبوسیده! بعله!

غمگینم
مثل فاحشه هایی که به کودکان لبخند نمیزنند از ترس گزش نگاه مادرانشان.

غمگینم
مثل زنی که مهرش را حلال کرده، اما جانش آزاد نشده است.

غمگینم
مثل غروبهای پائیزی یازده سالگیم، پشت پنجره های قدی که مثل اشک تصویر پشتش را تار میکرد...

غمگینم
مثل کودک درونی که بالغ شده است.

یه روز خوب میاد که یه زن تپل بشه بزرگترین سرمایه دار در صنعت مد... اونوقت میبینید که چطور مدلهای سایز 46 و 48 میان رو بورس.... اونوقته که همه میرن باشگاه، واسه اینکه سایزشون بره بالا... بعله... اون روز خوب دور نیست....

یه کیف بزرگ زنونه داشتم، رنگ طلایی، با خرج کار نقره ای بسیار فانتزی بود، با یه کفش صورتی که خرج کار نقره ای داشت میپوشیدم اونوقتش با چادر ... بعله یه همچین آدمی بودم من! اونوقتش یه مهندس!!! کمالی تو شرکت بود، که مرده شور ریختش را ببرد الهی، کلا روی اعصاب من بود، نمیتونست منو هضم کنه و البته این حس متقابل بود... بعدش یه روز دراومد به همکارم گفت من هر وقت میام اتاقتون این کیف به جالباسی آویزونه، جزو دکور اتاقه؟؟؟؟ اونجا بود که یه کووووووووففففففففففت در گلوی من گیر کرد و هناق شد.... بعله...